همسر سردار شهید؛ کمیل ایمانی
می گوید: روزی به بنیاد شهید بابل مراجعه کردم تا موضوع حضور فرزندانم را در اردوی
فرهنگی ورزشی پیگیری نمایم.
یکی از خواهران کارمند بنیاد به من گفت: خانم! شما همسر سردار شهید؛ کمیل ایمانی هستید؟
- بله.روزی در محل کارم با عکس شهیدی که زیر شیشه ی میزم بود شروع کردم به صحبت کردن که: با این که داریم این همه کار و زحمت برای خانواده ی شما می کشیم، شما هم مشکل ما را حل کنید، به دادمان برسید. همان شب خواب دیدم در منطقه ای هستم که کوه داشت و من خیلی می ترسیدم. در همین حین شهید ایمانی آمد جلو و به من گفت: خانم محترم! شما ظاهراًمشکلی داشتید. با خودم گفتم خدایا! این همان کسی است که تصویرش زیر شیشه ی میزم هست. او یک غریبه است من چطور مشکلم را به او بگویم؟ در همین فکر بودم که گفت: خانم محترم! نیاز به مطرح کردن نیست. من از مشکل شما آگاهم. نگاه به بغل دستی اش کرد و گفت: او هم که فرمانده ی ماست. از مشکل شما با خبر است.
فردای آن روز در محل کار، زنگ تلفن به صدا در آمد، مادر شهید کشوری بود. گفت: خانم! ظاهراً شما برای انجام خیری مشکل دارید وبا شهیدی آن را در میان گذاشتید.
- بله.
- به نشانی که می دهم مراجعه کنید تا مشکلتان حل شود.
من همان کار را کردم و مشکلم حل شد و الآن مدتی است از آن ماجرا گذشته، من دوست داشتم این خواب ولطف همسرتان را به شما بگویم تابفهمید که شهیدتان چه مقامی دارد.
«ویژه نامه ی کنگره ی بزرگداشت سرداران وچهارده هزار شهید استان های مازندران وگلستان(سبز سرخ)/ ش69».