می خواست به آتش بکشد بال و پرش را
ققنوس ببیند بدن شعله ورش را
یک عمر اسیر شب تاریک قفس بود
می خواست که یک بار ببیند سحرش را
او در کف دریا چو صدف رفت و نهان شد
تا باز بگیرد ز خدایش گهرش را
او رفت و دلم هر شب و هر روز چه بی تاب
می رفت به هر جا که بجوید اثرش را
غافل که در آغوش خداوند نشسته ست
دیروز ز خورشید شنیدم خبرش را
سلام وبلاگ خوبی و مفیدی دارین ممنونم که بهم سرزدین دوست عزیز منم عاشق آقا هستم بازم بهتون سر میزنم با تبادل لینک موافقم لطفا منو یا اسم چهارده معصوم و ائمه لیکنل کنید و بگیدکه با چه اسمی لینکتون کنم منتظر حضور مجدد شما هستم
این ایام عزیز هم بهتون تسلیت میگم التماس دعا
یا حق