شهیدان زنده اند الله اکبر....

من یادم هست شب دوم عملیات چزابه بود ، شهید چراغچی نزد شهید خادم الشریعه آمد و گفت من می خواهم بروم و از خط خبر بگیرم گفت : نمی خواهد بروی ، گفت: من باید بروم ، می خواهم مهمات ببرم گفت : اگر می خواهی مهمات ببری راننده می برد تو نمی خواهد ببری گفت : می خواهم بروم اطلاعاتی از آنجا بگیرم. گفت: بچه ها پشت بی سیم هستند هر اطلاعاتی می خواهی بگیری بگو بچه ها بدهند . گفت: من اصلا می خواهم بروم خط را ببینم چگونه است ؟ گفت: نمی خواهد بروی. گفت: تو بگویی یا نگویی من می روم . پس بهتر که بگویی برو . گفت: پس اگر خودت می خواهی بروی که برو . شهید چراغچی آنجا ایستاد و دید بالاخره به این شکل نمی تواند نظر ایشان را بگیرد . با یک حالت دوستی و رفاقت با اینها برخورد کرد که بگذار ما برویم یک خبری از خط بگیریم . در نهایت به او گفت : برو. شهید چراغچی همراه با ماشینی که مهمات داشت ، رفت و بلافاصله بعد از همان قضیه شهید چراغچی مجروح برگشت که ایشان را به بیمارستان منطقه بردند و می خواستند از آنجا به اهوار اعزامش کنند . خادم الشریعه خودش رفت از آنجا خبر گرفت و آمد . هنوز پایش به سنگر نرسیده بود که دیدیم شهید چراغچی با سر باندپیچی شده و لباس خونی آمد . گفت : چرا آمدی ؟ گفت: من اهواز نمی روم . گفت: تو باید بروی استراحت کنی. گفت: نه من استراحت نمی کنم و همانجا ایستاد .


راوی :سید محمد حسینی
***********

خاطرات بیشتر در ادامه مطلب...


یادم هست ابتدا که شهر و روستاها را منطقه بندی کرده بودیم ، می خواستیم آقای چراغچی را مسئول یکی از مناطق بگذاریم. آقای چراغچی گفتند به من اجازه بدهید که به جبهه بروم. من به ایشان گفتم حالا شما بروید و در منطقه کارتان را شروع کنید و آنجا را سرو سامانی بدهید بعد باهم صحبت می کنیم . ایشان گفتند آقای ابراهیم زاده اگر من این کار را انجام دادم می توانم به جبهه بروم. گفتم انشاءا... حالا شما کارتان را انجام بدهید. گفت خیلی زود انشاءا... این کار را انجام می دهم . بعد از مدت نه چندان طولانی آمد و گفت شورای منطقه را مشخص کرده ام و کار رو به راه است و مشکلی وجود . ندارد اجازه بدهید به جبهه بروم. من به ایشان پیشنهاد کردم که بیا شما کار دیگری که نقش مستقیم با جبهه دارد انجام بده یادم هست که اولین گروه اعزامی به آبادان بود که گفتم اگر شما در آموزش کار انجام دهید کار بزرگی است و کاری مثل جبهه می باشد . ایشان گفت اگر نظر شما این است من کار را انجام می دهم ولی دیگر با همین ها می روم با همین گروه هم اعزام شد و اینها را آموزش داد و خیلی با نشاط این کار را انجام می داد . وقتی هم می خواست برود گفت می روم و خیلی زود برمی گردم بعد از آن مقطع هر موقع که می آمد مشهد و من را می دید می گفت یک سری کارها در جبهه دارم. انشاءا... انجام می دهم و برمی گردم.

راوی :اکبر ابراهیم زاده
**********
در اواخر سال 61 قرار شد یک عملیاتی در جنوب کشور انجام شود. برادر حمیدنیا و معاونت ایشان شهید چراغچی بودند. در روز اول عملیات ما برای وارد کردن نیروها می رفتیم که متأسفانه در بین راه تصادفی رخ داد و شهید چراغچی و برادر حمیدنیا هم در آن ماشین بودند و ما سه نفر بودیم. برادر حمیدنیا از ناحیه سر مجروح شد و برادر چراغچی زخم سطحی برداشتند و من هم از ناحیه سر جراحت برداشتم که به پشت جبهه انتقال یافتم. عملیات والفجر مقدماتی در منطقه ای رملی بود و حمل و نقل نیروها مشکل بود. دشمن در آن منطقه عملیاتی از میدان های مین و شبکه های انفجاری و تله هایی که در مسیر نیروهای اسلام از روی ترسشان قرار داده بودند، زیاد استفاده کرده بود. پس از بهبودی که به خط آمدیم برادران می گفتند: برادر چراغچی آن جیپ را عوض کردند و یک بی سیم روی آن نصب کردند و با تمام جراحتی که داشتند سریع جلو رفتند. برادر حمیدنیا که حراجت بیشتری داشت، نتوانست در عملیات شرکت نماید.

راوی :سید رضا قنبری

*************
.شب عملیات چزابه پاتک دشمن در منطقه نبأ بود. شاید حدود ساعت 5/ 3 یا 4 صبح بود که مشغول دفاع بودیم. دیدم شهید چراغچی با ماشین فرماندهی تشریف آوردند. آن چیزی که مورد توجه ما قرار گرفت این بود که چطور توانستند با این حجم سنگین پاتک دشمن از منطقه پشت سر جبهه ما بتوانند خودشان را به خط برسانند. طلبق رفاقتی که باهم داشتیم من هم آنجا رفتم. به ایشان گفتم: شما حق نداشتی که اینجا بیایی _ فقط باید از طریق بی سیم دستوراتی می دادی یا نیرو می فرستادی _ ایشان با حالت خیلی خوبی خندید، گویی اینکه اینجا جنگی نیست. هیچ اتفاقی نمی افتد. با توجه به وضعیت جسمی و رزمی که داشت آمدنش مثل این بود که مالک اشتری به خط ما اضافه شده است.

راوی :ن .م غیور
****************.
ما بعد از عملیات ا...اکبر آزادسازی بستان را داشتیم. در عملیات آزادسازی بستان خوب یک مرحله عمل شد و در آن مرحله ما نتوانستیم به آن اهدافی که مد نظر بود برسیم. قسمتی از اهداف تصرف شد. بخش دیگر باقی ماند. طراحی شد که خوب حالا به چه شکل عمل بشود. خدا رحمت کند جمیع شهدا، شهید بزرگوار حاج حسین خرازی فرمانده لشکر 14 امام حسین (ع) که آن زمان تیپ امام حسین بودند، می خواست از آن محور عمل بکند و مسئولیت شناسایی اش هم به مجموعه ستاد خراسان محول شده بود و شهید حسینی مسئولیت شناسایی آن محور را به عهده داشتند. خوب قرار بر این شد که ما باید دشمن را دور بزنیم چون اگر بخواهیم به صورت جبهه های عمل بکنیم نتیجه ممکن است که نتیجه مطلوبی نداشته باشد برای دور زدن می بایست ما یک مسیر طولانی را طی بکنیم تا به اهداف خودمان برسیم. حساب بکنیم مسیر هم صعب العبور بود. باصطلاح شنهای روان منطقه را فرا گرفته بود. از مسیرهای خاصی فقط ما می توانستیم تردد بکنیم. بعضاً چیزی حدود 30 _ 40 کیلومتر راه را فقط باید ما پیاده طی می کردیم تا به آن نقطه برسیم و از آن نقطه عملیات شناسایی خودمان را خواستیم آغاز بکنیم. خوب ما اولین باری بود که در خدمت شهید بزرگوار رفتیم همان اولی که آنجا رسیدیم گفتیم: بابا اینجا اصلاً امکانش نیست. من تنها نبودم بلکه آن جمع چند نفره که رفته بودیم چنین نظری داشتیم ایشان فرمودند: که نه ما مطمئناً از این مسیر خواهیم رسید. خوب ما از نظر عقلانی و از نظر مادی داشتیم به قضایا نگاه می کردیم ولی دیدیم خوب این امکانش نیست. گفتیم: بابا اگر در این مسیر بر فرض محال که ما راه را هم پیدا بکنیم چون دقیقاً پشت توپخانه های دشمن آن هم توپخانه های دور بردشان به حساب منتهی می شد. خوب اصلاً چه نیرو و چه امکاناتی می تواند این مسیر طولانی را با این صعب العبوری طی بکند. ایشان معتقد بودند که نه مطمئن باشید که می توانیم و از همین مسیر هم ما موفق خواهیم شد. ما آن منطقه را به عنوان اولین بار رفتیم، رفتیم و باصطلاح عقبه ها را شناسایی کردیم. بعد دیدیم چقدر واقعاً مسیر مناسب و خوبیست که شهید بزرگوار می گفت: حالا ممکن است ما در رفتن اذیت بشویم. نیروهایی که می خواهند مسیر را عمل بکنند اذیت بشوند. ولکن بحث تلفات هست ما تلفاتمان اینجا نزدیک به صفر است و واقع اش هم بعد از عملیات طریق القدس ما این به عینه دیدیم منتهی مراتب دیدگاه و دیدن ما نسبت به شهید حداقل، در آن عملیات چهار و پنج ماه به حساب ایشان جلوتر از ما مسئله را می دید. ایشان پیروزی را می دید.

راوی :محسن رضایی
*************.
وقتی پدر ایشان به جبهه آمده بود ، هنگامی که ترخیص شد به خانه ما که در اهواز بود آمدند . من یک مقدار پسته که یکی از سرداران استان کرمان به شهید داده بود ، جلوی پدر ایشان گذاشتم که بخورد . یک دفعه شهید حسینی گفتند : نه آقا جان اجازه ندارد از این پسته ها بخورد. این پسته ها را فقط برای شما آورده ام که بخورید . پدرشان از این قضیه خیلی ناراحت شد و گفت : پسر این حرفها چیست ؟ شهید گفت : نه، پدرجان جواب دادن آن روز قیامت خیلی سخت است . 

راوی :لیلا قلی زاده
*************
یک شب چشمم به یک نانوایی افتاد که سه ، چهار نفر برای گرفتن نان مقابلش ایستاده بودند . شب سردی هم بود . من هم رفتم و در صف ایستادم . یک آقایی با عجله آمد و ظاهرا خیلی هم عجله داشت و می خواست سریعتر کارش را انجام بدهد ، گفت : آقا بی زحمت دو سه تا نان بدهید ، من بروم . خوب سه چهار نفر درصف ایستاده بودند . من گفتم که حاج آقا اشکال ندارد اگر نوبت ما هم هست نان ایشان را بدهید برود که عجله دارد . خدا انشاءا... شما را حفظ کند . ایشان برگشت و گفت : شما برادر شهید حسینی نیستید ؟ گفتم : چرا. خلاصه با اینکه عجله داشت اما حدود نیم ساعت اشک ریخت و صورت مرا بوسید . تعجب کردم که چگونه مرا شناخته است چون پنج ، شش سال از شهادت برادرم گذشته بود و من اصلا او را ندیده بودم و نمی شناختم . گفتم : آقا شما از کجا متوجه شدید که من برادر فلانی هستم ؟ گفت : آقا از اینکه من عجله داشتم ، شما خیلی راحت گفتید : آقا کار ایشان را راه بینداز . این تکیه کلام شهید را که شما با زیان آوردید من بلافاصله برگشتم و از خودتان سئوال کردم . از خصوصیات این شهید می گفت و اشک می ریخت .

راوی :سید محمد حسینی

***********
در منطقه ماؤوت پشت دامنه الاغلو عملیاتی انجام داده بودیم که ناموفق بود و نیروها تا نیمه های ارتفاعات الاغلو پیش رفته بودند. خط نیز دست نیروهای لشکر سید الشهدا و لشکر 5 نصر بود. ما هم در تیپ امام رضا (ع) بودیم، بعد از عقب نشینی آن عملیات در داخل تنگه خطی را تشکیل داده بودیم و تیپ 12 قائم که از توان کمتری برخوردار بود در سمت راست ما بودند. در دامنه الاغلو سه تا تپه بود که نیرو نگذاشته بودیم و اگر عراقی ها می آمدند، می توانستند از آن تنگه ای که به سمت گردنه ملکان می رفت به ما تسلط یابند. ما این موضوع را متوجه نشده بودیم. ولی شب آقای حسینی به آقای شوشتری که آن موقع فرمانده قرارگاه نجف بودند، موضوع را در میان گذاشته و پیشنهاد می دهند که اگر اینجا روی تپه ها کمین بگذاریم غافلگیر نمی شویم. حاج آقای شوشتری پیشنهاد را پذیرفتند و دستور دادند تیپ 12 قائم روی آن منطقه کمین بگذارند که دو تا از آن تپه ها روی خط آنها و یکی روی خط ما بود که البته تیپ 12 این کار را انجام نداد و بنا شد که ما کمین را بگذاریم. ساعت 5/ 8 شب اعلام شد که جهت کمین باید به منطقه مورد نظر برویم از طرفی یک نفر هم لازم بود که راهنما باشد. بالاخره آقای حسینی را علیرغم اینکه فرمانده بود، با ما فرستادند. ما راه افتاده و به داخل سنگر فرمانده گردان فجر رفتیم. فکر می کنم مربوط به تیپ 21 امام رضا (ع) بود، و آقای محسن قاجار هم فرماندهی همان گردان را به عهده داشت. با ایشان صحبت شد و قرار شد نیروهایش به ما ملحق شوند و ضمناً صحبت از این شد که اینکار را برای فردا شب انجام دهیم تا روز بعد منطقه را کاملاً ببینیم. ولی آقای حسینی به لحاظ اینکه امر فرماندهی را اطاعت کرده باشد مصمم بود که همان شب کمین گذاشته شود. چون هوا سرد بود و از طرفی زیر آتش دشمن قرار داشتیم و مجبور بودیم کلاه خود و اورکت بپوشیم. از طرفی چون عراق از توپ های فرانسوی که بی صدا بود استفاده می کرد، به همین خاطر فقط جلاه خود را سرم کردم که اگر خمپاره سوت بکشد صدایش را بفهمم. آقای حسینی گفت: اورکت را هم روی سرت بینداز، هوا سرد است. بعد در حال خارج شدن از سنگر بودیم. ابتدا آقای حسینی و سپس به فاصله 2 یا 3 ثانیه من و سپس آقای قاجار از سنگر بیرون آمدیم. با صدا زدن آقای قاجار برای جوابگویی بی سیم مجدداً ایشان به داخل سنگر بازگشت و مرا صدا زد و گفت: از لشکر با بی سیم تماس گرفتند. گوشی بی سیم را گرفتم، آقای شوشتری بودند. سئوال کردند: شما برای کمین رفتید؟ من هم پاسخ دادم، بله. در حال رفتن هستیم. آقای حسین به داخل سنگر برگشت و گفت: چه شده؟ گفتم: از لشکر بودند و پرسیدند: برای کمین رفته اید یا خیر؟ مجدداً هر سه نفر از سنگر خارج شدیم. ماشین تویوتا را به صورت اوریب جلوی سنگر گذاشته بودیم. آقای حسینی به درب عقب ماشین رسید بود و من جلوی سنگر بودم که ناگاه یک توپ از همان توپهای فرانسوی فرود آمد و من یک سوزشی زیر پهلویم احساس کرده و خیز رفتم. علی حسینی هم روی زمین خوابید و سریع بلند شد و نزد من آمد. در همان حال گلوله ای آمد و حسینی روی زمین افتاد و گفت: ترکش خوردم. او را بلند کردم. دوباره افتاد و گفت: مجید جان! مرا یک جایی برسان که خیلی ناراحتم. آمدم بغلش کنم که داخل ماشین بگذارم. از تاب درد داد کشید. سپس متوجه شدم از ناحیه زیر شکم و بیضه ها آسیب دیده است. بالاخره با آقای قاجار او را به داخل ماشین بردیم و به آقای ایزی که راننده آقای شوشتری بود، گفتم: پشت فرمان بنشین و سریع برو. گفت: تاریک است جلو را نمی بینم. گفتم: چرا غهای ماشین را روشن کن و سریع برو. من هم با آقای امانی که از نیروهای اطلاعات بود در عقب تویوتا وانت نشستیم و او را به اورژانس رسانده و داخل آمبولانس گذاشتیم تا به عقب برگردیم. اما در بین راه بر اثر خونریزی شدید حسینی به شهادت رسید.

راوی :مجید مصباحی

نظرات 4 + ارسال نظر
تسنیِِِِــــــم پنج‌شنبه 19 مرداد‌ماه سال 1391 ساعت 05:14 ب.ظ http://tasnim001.blogfa.com

رسول خدا صلی الله علیه و آله فرمود: حضرت موسی علیه السلام به خداوند متعال چنین گفت:
خدایا! نزدیکی به تو را می خواهم. فرمود: «نزدیکی به من، برای کسی است که شب قدر را بیدار می ‏ماند».
گفت: خدایا! رحمت تو را می خواهم. فرمود: «رحمت من، برای کسی است که در شب قدر بر بینوایان ترحّم کند».
گفت: خدایا! عبور از صراط را می خواهم. فرمود: « آن، برای کسی است که در شب قدر، صدقه‏ ای بدهد».
گفت: خدایا! درختان و میوه‏ های بهشتی می ‏خواهم. فرمود: « آن، برای کسی است که در شب قدر، تسبیح گوید».
گفت: خدایا! رهایی از آتش را می خواهم. فرمود: « آن، برای کسی است که در شب قدر، آمرزش بخواهد و استغفار کند».
گفت: خدایا! خرسندی تو را می خواهم. فرمود: «خرسندی من، برای کسی است که در شب قدر، دو رکعت نماز بگزارد».
با سلام و آرزوی قبولی طاعات و عبادات شما.شهادت امیرالمومنین اسدالله الغالب علی ابن ابی طالب (علیه السلام) تسلیت باد.
در این روزها و شب ها ی عزیز ما را از دعای خیرتان بی نصیب نفرمایید..
در پناه قرآن و اهل بیت.

آسمانی گمنام شنبه 21 مرداد‌ماه سال 1391 ساعت 11:19 ق.ظ http://asemanigomnam.blogfa.com

سلام دوست عزیز سعی کنید بروزتر باشید..
با این حال ÷ستهای پرمحتوایی دارید سری به سنگر ما بزنید و اگه تمایل داشتید تبادل لینک کنیم..

حسین شنبه 28 مرداد‌ماه سال 1391 ساعت 08:44 ب.ظ http://leader-khameneie.blogfa.com


شخصیت دانشگاهی

دکتر محمود احمدی نژاد
دکتر حسن عباسی
دکتر حسن عباسی
استاد علی اکبر رائفی پور
وحید یامین پور
استاد محمد شجاعی
مسعود ده نمکی
سید حمیدرضا برقعی
دکتر حسین الهی قمشه ای
حسین قدیانی
کاظم فرامرزی
استاد حسن رحیم پور ازغدی
دکتر روازاده
نادر طالب زاده
دکتر محمد علی انصاری
وحید جلیلی
کامران نجف زاده
علیرضا قزوه
محسن پرویز
پایگاه شهدا
شهید سید مرتضی آوینی
شهید احمد کاظمی
انجمن اسلامی شهید آنیلی
شهید دکتر مصطفی چمران
داریوش رضایی نژاد
شهید دکتر بهشتی
شهید نواب صفوی
شهید آیت الله مطهری
شهید آیت الله مطهری
شهید آیت الله مطهری
شهید احمد کشوری
شهید ادواردو آنیلی
شهید دکتر مصطفی چمران
شهید سید علم الهدی
شهید عباس دوران
شهید محمد بروجردی
شهید مهدی زین الدین
شهید مهدی بیات
سردار شهید حسین قجه ای
شهید عبدالله خسروی
شهید مصطفی احمدی روشن
پایگاه فرهنگ ایثار و شهادت
مـــــردان بــی ادعــا
تخصصی دفاع مقدس | سبکبالان
پایگاه هیئت شهدای گمنام
مردان نبرد
.::مجموعه طرحهای خون::.
قافله شهداء
امتداد؛ تا ملکوت شهیدان
پایگاه مفقودین و شهدای گمنام
سایت جامع دفاع مقدس
صبح
انجمن خیریه وحمایت ازایثارگران
پایگاه خبری رزمندگان شمال
وبسایت شاهد
خین
نــــور عدالــــــت
کربلایی110
جانباز 110
قدمگاه
کبوترانه پریدید
دمی با شهیدان
مردان کوهستان
راهی بسوی آسمان ...
فـدایــی رهـبـر
شهید مرحمت بالازاده
سوز دل
حجاب و عفاف
دلپریزاد
گروه سایبری عفاف
موسسه فرهنگی کاربردی خیبر
پایگاه تخصصی حجاب و عفاف
سامانه جامع عفاف و حجاب
خانه حجاب صدف
چـارقــد
حجاب و عفاف-باعفاف
دختر با حجاب
بوستان حجاب
حـریـــم ریـحـــــــانه
عصر حجاب | Asre-Hejab
دختران با حجاب
یـادداشت های یک دختر چادری
من و چادرم ، خاطره ها
محجبه ها فرشته اند (استخاره)
پــایــگاه خــبـری حجـاب
کارگاه حجاب و عفاف
حریم یاس
محجبه ها فرشته اند
حجاب زیباترین محبت الهی
دختــــر چـــادری هــا
روایت عشق
حجاب و عفاف شبستر
چادر
حجاب و عفاف
ஐمثبت های باحجابஐ
یاوران حجاب، یاوران مهدی (عج)
صوت و تصویر
رادیونت
مدافع کلیپ
TV نصر
YasinTV - پخش آنلاین فیلم مذهبی
ماسون تیوب
یاسین مدیا - صوت و فیلم مذهبی
شیعه مدیا
انصار کلیپ
مبین مدیا
فطرس - نوا نما
کلیپهای برتربین
ویدئو کلوب | مرجعی فیلم و کلیپ
فتیان‌
روشنگری
پایگاه اینترنتی قافله
رادیو اینترنتی مقاومت
پایگاه تخصصی مهدویت و آخرالزمان
.:. وب سایت کلیپ صوت ولایت .:.
جبهه سایبری حیدرکرار
کلیپهای والاترین
لینکهای عمومی
لینک های کاربردی
پایگاه های روحانیت

حضرت امام روح الله موسوی خمینی
مقام معظم رهبری مدظله العالی
آیت الله محمد تقی بهجت
آیت الله شیخ محمد ناصری
آیت الله جوادی آملی
آیت الله روح الله قرهی
آیت الله اعظمی حسین خراسانی
آیت الله محمدتقی جعفری
آیت الله حاج شیخ مجتبی تهرانی
آیت الله مصباح یزدی
آیت الله مظاهری
آیت الله سید عبدالکریم اردبیلی
آیت الله فاضل لنکرانی
آیت الله سیدعلی حسینی سیستانی
آیت الله صافی گلپایگانی
آیت الله مکارم شیرازی
آیت الله نوری همدانی
آیت الله حسین انصاریان
آیت الله حائری شیرازی
آیت الله سیدمحمود شاهرودی
آیت الله هادوی تهرانی
آیت الله میرزا جواد تبریزی قدس سره
آیت الله طباطبایی نژاد
آیت الله نعیم آبادی
آیت الله روحانی
آیت الله سبحانی
آیت الله سیدان دام عزه
آیت الله سید علی گلپایگانی
آیت الله علوی گرگانی
آیت الله سیدعلی حسینی میلانی
آیت الله حاج سید حسن فقیه امامی
آیت الله حاج سید محمد رضا حسینى
حجة الاسلام والمسلمین آقا تهرانی
حجة الاسلام والمسلمین قرائتی
حجة الاسلام علیرضا پناهیان
حجة الاسلام مهدی دانشمند
حجت السلام مهدی گرجی
حجة الاسلام صدیقی
حجة الاسلام شهاب مرادی
حجة الاسلام سید محمد انجوی نژاد
حجة الاسلام حمید رسایی
حجة الاسلام میراحمدرضا حاجتی
حجة الاسلام قاسم روانبخش
حجة الاسلام حمیدرضا فلاح تفتی
حجة الاسلام و المسلمین جاودان
حجة الاسلام اصغر سلمان زاده
حجة الاسلام سید علی اکبر حسینی
امام موسی صدر
قرآن کریم
سایت آموزشی قرآن کریم
ستاد اقامه نماز
وب سایت ختم قرآن مجید
پارس قرآن
تنزیل
.:: رادیو قرآن ::.
انجمن قاریان قرآن کریم
برنامه اسرا - شبکه قرآن
پایگاه مرکز فرهنگ و معارف قرآن
ترجمه فارسی قرآن
عاشقان قران
زلال وحی -- وبلاگ تخصصی قرآنی
دارالقرآن
قرآن آبشار وحی
گرافیست ارزشی
دوئل
ملت ابراهیم
بچه های خاکریز
مجاهد سایبری
تخریب چی مجازی
عکاس مسلمان
نشان بی نشان
باروت
بی نام
منتظر گراف
راوی | Ravi
بروشور و پوستر مناسبتی
شیعه فوتو
روضه
طراح جوان
چترباز
ارضیان گرافیک
لبیک یا حسین
بیرق | امیری حین و نعم الامیر
تصویر دل
دل گراف
سایبر شات (شلیک مجازی)
کرب بلائی
کعبه عشق
پاتوق عمارها
توابین
گرافیک مذهبی خط شکن
منتظر آرت
بی معرفت
روایت عکس روایت ناگفته ها
آفتاب مهتاب
پوستر ایرانی
گالری طرح های ارزشی
هادی گراف
سید گرافیک
مبارز فوتو
علمدار
آسمان گراف
نصر گرافیک
0059
طرح نوشت
هیئت بنر
حرم فوتو
طراحی و گرافیک صلصال
مهمات
چفیه گرافیک
سیاه مشق های یک بچه گرافیست
گرافــ«چریــک»ــیـک
بچه حزب اللهی
ماه علقمه
جوان امروز
منتقم آرت
رحیم گراف
رضوان
ثانیه
هیچستان…hichestan
تلنگرخانه
مهدی یار 85

جابر پنج‌شنبه 6 مهر‌ماه سال 1391 ساعت 12:06 ق.ظ

خدا قوت برادر

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد