وقتی بر بالین برادر شهیدش؛ عبدالرزاق ، حاضر شد به درد نالید: «خداوندا! این شهید را آخرین شهید ازخانواده ی پارسا قرار مده.»
هنگام خداحافظی و عزیمت به جبهه ، اطرافیان آرزو کردند به زودی با سلامتی به خانه اش برگردد، اما او گفت: « حقیقت این است که به همسرم گفته ام دیگر برنمی گردم ، حتی جسدم نیز به دست شما نخواهد رسید، چون دود می شوم و به هوا می روم.»
از جسد او چیزی برنگشت.
«روایت عشق، سیمین وهاب زاده مرتضوی،ص14، راوی: خانواده ی شهید محمد پارسا».
سردار رشید اسلام شهید حسن باقری به امدادهای غیبی ، اراده و قدرت الهی اعتقاد و توکل کامل داشت و در هر مناسبتی ، با نشان دادن اعتقادات و التزامش ، دیگران را هم به توجه به آن ها توصیه میکرد. همین اعتقاد و توکل را میتوان پایه ی محکمی برای شجاعتها و جسارتهای آن شهید عزیز دانست ، زیرا ، او خوب میدانست که آن چه بر ذهن خالی از حب دنیا خطور کند ، الهامی از عالم ملکوت است. سرتیپ پاسدار شهید میگوید: «در عملیات ثامن الائمه ، طرحی برای آتش زدن نفت روی رودخانة کارون آماده شده بود تا در وقت ضروری اقدام شود . حادثهای باعث شد که قبل از زمان مقرر نفت شعله ور شود و دود ناشی از آتش ، بخش وسیعی از قرار گاه و محورهای عملیاتی را بپوشاند ، تا جایی که قرار گاه ارتش غیر قابل استفاده شده بود و برادران ارتشی مجبور شدند آن جا را ترک کنند و بروند به سنگر کوچک حسن که کمی جلوتر بود.
عملیات در خطر بود و شهید باقری رفت و با اطمینان و آرامش خاطر عملیات را ادامه داد. در همان وقت، در حالی که دود تا چند متری سنگر حسن آمده بود ، باد شدیدی آمد و تمام دود را به آسمان برد و هوا کاملاً صاف و پاک شد.
حسن به یکی از برادرانش گفت : بیا بیرون و ببین و عبرت بگیر ، تا بعد کسی نگوید خدا کمک نکرد ، این معجزه است.»!