حديث خوبان
قال الامام الحسين{ع}
اِذا سَمِعتَ اَحَداً يَتَناوَلُ
اَعراضَ النّاسِ فَاجتَهِد اَن لا يَعرِفَكَ
هرگاه شنيدي شخصي آبروي مردم را مي ريزد ،
بکوش تا تو را نشناسد.
.( بحارالانوار، ج 74، ص198)
قال الامام الحسين{ع}
اِذا سَمِعتَ اَحَداً يَتَناوَلُ
اَعراضَ النّاسِ فَاجتَهِد اَن لا يَعرِفَكَ
هرگاه شنيدي شخصي آبروي مردم را مي ريزد ،
بکوش تا تو را نشناسد.
.( بحارالانوار، ج 74، ص198)
مسیحیت تبشیری چند سالی است که در ایران فعالیتهای خود را شدت داده است
و این تحرکات آن قدر برای کشورهای غربی مهم است که حتی فاکس نیوز
در گزارش اخیر خود در خصوص سعید عابدینی (یکی از کشیشهای مسیحیت تبشیری)
ادعا کرده که اوباما در مکالمه تلفنی خود با حسن روحانی خواستار آزادی او شده است.
این گزارش ضمن بررسی نحوه شکلگیری مسیحیت تبشیری در ایران
به تحرکات سعید عابدینی یکی از کشیشهایی که با تاسیس کلیسای
غیر قانونی خانگی اقدام به اغفال مسلمانان میکند، میپردازد.
با من صنما دل یک دله کن
گر سر ننهم، آنگه گله کن
مجنون شدهام؛ از بهر خدا،
زآن زلف خوشت، یک سلسله کن
سی پاره به کف در چلّه شدی
سی پاره منم! ترک چله کن
مجهول مرو، با غول مرو
زنهار! سفر با قافله کن
ای مطرب دل زآن نغمهٔ خوش
این مغز مرا پُرمشغله کن
ای زهره و مه زان شعلهٔ رو
دو چشم مرا دو مَشعله کن
ای موسی جان، شُوْبان شدهای
بر طور برو، ترک گَله کن!
نعلین ز دو پا بیرون کن و رو
در دشت طُویٰ پا آبله کن
تکیهگه تو حق شد نه عصا
انداز عصا! وآن را یله کن
فرعون هَویٰ چون شد حَیَوان
در گردن او، رو زنگله کن
از آن جا که غايب شدن امام و رهبر هر جمعيت، حادثه اي غيرطبيعي و نامأنوس است
و تحمل مشکلات ناشي از آن براي نوع مردم دشوار مي باشد، پيامبر اسلام و امامان پيشين،
به تدريج مردم را با اين موضوع آشنا ساخته و افکار ايشان را براي پذيرش آن آماده مي کردند.
اين تلاش، در عصر امام عسکري به صورت روشن تري به چشم مي خورد
و جلوه بيشتري پيدا مي کند؛ زيرا آن حضرت، از يک طرف حضرت مهدي را تنها
به شيعيان خاص و بسيار نزديک خود نشان مي داد و از طرف ديگر،
تماس مستقيم شيعيان با خود حضرت عسکري نيز روز به روز محدودتر و کمتر مي شد،
به طوري که حتي در خود شهر سامراء، به مراجعات و مسايل شيعيان به وسيله نامه
يا توسط نمايندگان خويش پاسخ مي دادند. آن حضرت با اين شيوه، به شيعيان فهماندند
که امام زمان مي تواند زنده بوده، ولي از نظر و چشم مردمان پنهان باشد.
مسأله عقيده به ظهور مصلحى جهانى در پايان دنيا امرى عمومى و همگانى است، و اختصاص به هيچ قوم و ملّتى ندارد. سر منشأ اين اعتقاد كهن و ريشه دار، علاوه بر اشتياق درونى و ميل باطنى هر انسان ـ كه به طور طبيعى خواهان حكومت حقّ و عدل، و برقرارى نظام صلح و امنيّت در سرتاسر جهان است ـ نويدهاى بى شائبه پيامبران الهى در طول تاريخ بشريّت به مردم مؤمن و آزادى خواه جهان است.
تمام پيامبران بزرگ الهى در دوران مأموريّت الهى خود به عنوان جزيى از رسالت خويش به مردم وعده داده اند كه در آخر الزمان و در پايان روزگار، يك مصلح بزرگ جهانى ظهور خواهد نمود و مردمان جهان را از ظلم ظالمان و ستم ستمگران نجات خواهد داد و فساد، بى دينى و بى عدالتى را در تمام جهان ريشه كن خواهد ساخت و سراسر جهان را پر از عدل و داد خواهد كرد.
این تیتر دو معنا میدهد، که من به معنای دومش کار دارم،
روزگاری چادر نماد یک جریان اعتقادی بود. چادر نه یک نوع لباس بلکه خروجی
یک فرهنگ و ارزش اخلاقی و دینی تلقی می شد. ارزش چادر نه به رنگ و شکل بلکه
به فرهنگ غنی متصل به آن بود. چادر پوشیدن یا نپوشیدن مساله نبود. حجاب کامل داشتن مسله بود.
به گزارش سرویس وبلاگستان ادیان نیوز ، سرویس وبلاگ من یک پسر قمی ام
دیروز در وبلاگ خود نوشت…
بسم الله الرحمن الرحیم
پسری هستم که امروزی ها به من می گویند “عقب مانده”.
راستی ، چرا من عقب مانده ام؟؟؟
جوابش ساده است:
عقب مانده ام؛ چون دوست دختر ندارم.
عقب مانده ام؛ چون هنگام رو به رو شدن با نامحرم، سرد و سنگین برخورد می کنم
و به زمین نگاه می کنم نه اینکه زل بزنم به چشمان او.
عقب مانده ام؛ چون ابرویم را برنداشته ام.
عقب مانده ام؛ چون روی نوامیسم غیرت دارم.بقیه هر چه می خواهند ، بگویند.
عقب مانده ام؛ چون صورتم مثل آینه برق نمی زند.
عقب مانده ام؛ چون یک پسرم و مثل پسران لباس می پوشم.
عقب مانده ام؛ چون مرا برق نگرفته که موهایم سیخ شود.
عقب مانده ام؛ چون شلوار پاره ، فاق کوتاه ، تنگ و چسبان نمی پوشم.
عقب مانده ام؛ چون پیراهنی نمی پوشم که بدن نما است و آنقدر کوتاه است که اگر کمی خم شوم….
عقب مانده ام؛ چون نمی دانم فلان بازیگر نامش چیست و در چه فیلمی بازی کرده است.
عقب مانده ام؛ چون نمی دانم فلان بازیکن در کدام تیم توپ می زند و چقدر پول می گیرد.
عقب مانده ام؛ چون نمی دانم فلان خواننده چه آهنگ چرت و پرتی خوانده است؟
عقب مانده ام؛ چون روی حرف رهبرم حرف نمی زنم و به او ایمان دارم.
عقب مانده ام؛ چون ایرانی ام و مدام از بدی کشور خودم و خوبی «اون ور آب» نمی گویم.
عقب مانده ام؛ چون قصد ندارم نمک بخورم و نمکدان بشکنم و بعد از اینکه درسم را خواندم به همان اون ور آب بروم.(حب الوطن من الایمان)
عقب مانده ام؛ چون می خواهم وقتی که خانواده تشکیل دادم ، فرزندان زیادی داشته باشم و اصلا نمی خواهم به جای بچه، سگ در خانه ام پرورش بدهم.
عقب مانده ام؛ چون…..
خدایا! درست است که من امروز یک عقب مانده محسوب می شوم اما هیچ غصه ای ندارم
؛ چون می دانم عقب ماندن امروز، جلو افتادن فرداست.
پس،
معبودا! شکرت که مرا عقب مانده آفریدی.
البته شیطان قادر نیست انسان را به کاری مجبور کند
بلکه کار شیطان فقط تزیین و وسوسه است:
خداوند در قرآن کریم سوره زخرف در آیات ۳۶ و ۳۷ می فرماید:
«وَمَن یَعْشُ عَن ذِکْرِ الرَّحْمَنِ نُقَیِّضْ لَهُ شَیْطَانًا فَهُوَ لَهُ قَرِینٌ
وَإِنَّهُمْ لَیَصُدُّونَهُمْ عَنِ السَّبِیلِ وَیَحْسَبُونَ أَنَّهُم مُّهْتَدُونَ »
(و هر گاه که از یاد خدای رحمن روی گردان شود شیطانی بر او می گماریم
که همراه و دمساز وی گردد. و آنها (شیاطین) مردم را از راه حق باز می دارند
ولی گمان می کنند که هدایت یافته اند.)
سیاست های شیطان برای گمراهی مردم گام به گام است: (خطوات)
مرحله اول القای وسوسه است. (وسوس الیه)
مرحله دوم تماس می گیرد. (مسهم طائف)
مرحله سوم در قلب نفوذ کرده وجای می گیرد. (فی صدورالناس)
مرحله چهارم در روح می ماند. (فهو له قرین)
مرحله پنجم انسان را عضو حزب خود قرار می دهد. (حزب الشیطان)
مرحله ششم سر پرست انسان می شود. (ومن یتخذ الشیطان ولیا)
مرحله هفتم انسان خود یک شیطان می شود. (شیاطن الانس و الجن)
حضرت علی (علیه السلام) در نهج البلاغه (خطبه ۷) می فرماید:
«شیطان در روح انسان تخم گذاری می کند» «فباض و فرخ فی صدورهم»
روزی بهلول بر هارون وارد شد.
هارون گفت: ای بهلول مرا پندی ده.
بهلول گفت: اگر در بیابانی هیچ آبی نباشد تشنگی بر تو غلبه کند
و می خواهی به هلاکت برسی چه می دهی تا تو را جرئه ای آب دهند
که خود را سیراب کنی؟
گفت: صد دینار طلا.
بهلول گفت اگر صاحب آن به پول رضایت ندهد چه می دهی؟
گفت:... نصف پادشاهی خود را می دهم.
بهلول
گفت: پس از آنکه آشامیدی، اگر به مرض حیس الیوم مبتلا گردی
و نتوانی آن را رفع کنی، باز چه می دهی تا کسی آن مریضی را از بین ببرد؟
هارون
گفت: نصف دیگر پادشاهی خود را می دهم. بهلول گفت:
پس مغرور به این پادشاهی نباش که قیمت آن یک جرعه آب بیش نیست.
آیا سزاوار نیست که با خلق خدای عزوجل نیکوئی کنی؟!