یا مهدی ادرکنا
 
قالب وبلاگ
لینک دوستان

بسم الله النور

مولای من سلام....

عزیزترین موجود روی زمین...

چطور میشود عزیزترین باشی و تنها ترین... 

چطور میشود عزیزترین باشی و مظلوم ترین...

چطور میشود عزیزترین باشی و غریب ترین...

آقا جان مثل همیشه دستم را بگیر تا به تکالیفم...به وظایفم به بهترین نحو عمل کنم... دستم را بگیر تا تربیت کنم نفسم را... و خودت عهده دار تربیت این بنده ناچیز و خانواده ام باش... تربیت طفلان معصومم را  به خودتان میسپارم چرا که هیچ اندوخته ای ندارم و خود نیازمند الطاف پدرانه تان هستم...

 

 

پ ن: امروز خیلی دلتنگ روزهایی شدم که می نوشتم...هر چند کم و هر چند مبتدی... ولی نوشتن رو دوست دارم...

فعلا اولویتهای زندگیم متفاوته و تمرکزم روی آموزشهای تربیتی... ولی امیدوارم یه روزی دوباره بیام سراغ نوشتن....و قوی و هدفمند هم بیام ان شاء الله

التماس دعا شدیدا از همه دوستان

[ چهارشنبه ۱۴۰۰/۰۴/۲۳ ] [ 3:50 ] [ گمنام ]


1. حضرت ادم برای قبولی توبه اش انقدر گریه کرد که رد اشک بر گونه اش افتاد

2. حضرت یعقوب به اندازه ای برای یوسف خود گریه کرد که نور دیده اش را از دست داد.

3. حضرت یوسف در فراق پدر انقدر گریه کرد که زندانیان گفتند یا شب گریه کن یا روز.

4. فاطمه زهرا در فراق پدر انقدر گریه کرد که اهل مدینه گفتندما را به تنگ اوردی با گریه هایت…یا شب گریه کن یا روز…

5. امام سجاد بیست تا چهل سال در مصیبت و عزای پدرش گریه کرد.
هر گاه اب و خوراکی برایش میاوردند گریه میکردند ومی گفتند هرگاه قتلگاه فرزندان فاطمه را به یاد میاورم گریه گلویم را میفشارد

6. اما یه نفر خیلی گریه کرده و هنوز هم گریه می کند…

#آقا
 من اصلا #انتظار تو را برده ام ز یاد
 با انتظارهاے فراوانم از شما.....
برشوره زار معصیتم گریہ مے کنے؛

 
اَللّهُــــمَّ عَجـِّــل لِوَلیِّــــکَ الفَـــــرَج
  


موضوعات مرتبط: شعر یا متن کوتاه ادبی و تلنگری، ائمه اطهار-ع یا احادیث
[ چهارشنبه ۱۳۹۷/۰۷/۱۱ ] [ 0:0 ] [ گمنام ]


غاده؛ همسر شهيد چمران مي گويد
روزي دوستم به من گفت :
"غاده! در ازدواج تو یك چیز بالاخره
 برای من روشن نشد. تو از خواستگارهایت خیلی ایراد می گرفتی، این بلند است،
این كوتاه است... مثل این كه می خواستی
یك نفر باشد كه سر و شكلش نقص نداشته
 باشد. حالا من تعجبم چه طور دكتر را كه
 سرش مو ندارد قبول كردی؟"
من گفتم: مصطفی كچل نیست. تو اشتباه
 می كنی.
...
آن روز همین كه رسیدم به خانه، در را باز
 كردم و چشمم افتاد به مصطفی، شروع كردم به خندیدن.
مصطفی پرسید چرا می خندی؟ و من كه
 چشم هایم از خنده به اشك نشسته بود گفتم
  مصطفی، تو كچلی؟ من نمی دانستم!
و آن وقت مصطفی هم شروع كرد به خندیدن ...

#محبت_و_عشق_زیاد_اسراف‌_نیست

[ پنجشنبه ۱۳۹۷/۰۵/۱۱ ] [ 0:0 ] [ گمنام ]

دل پاک من! تو که قلبت آینه است و دستان کوچکت متصل به سقف آسمان! میشود برای من دعا کنی؟ و میوه اجابت این دعا را با همین دستهای کوچک از آسمان بچینی و برایم بیاوری؟

ر ک: من دیگر ما، محسن عباسی ولدی، ج2،ص12

 

 


برچسب‌ها: میوه ی دل, زندگی شیرین تر, یا مهدی ادرکنا
[ جمعه ۱۳۹۶/۰۶/۰۳ ] [ 16:15 ] [ گمنام ]
گاهی...

اونقدر سرگرم اتفاقای خوب و بد زندگی میشی که همه چی یادت میره...

نه. شاید بهتر باشه بگم...

گاهی اون قدر گرررم زندگی میشی که مسیری که فکر میکردی قراره بری با هزااار پیچ و خم تغییر جهت میده...

شاید گذشتن از این پیچ ها سخت باشه و اونقدر خطرناک که نبینی آخرشو...

ولی مهم اینه که هر لحظه حواست به وظیفه ای که رو دوشته باشه.

وظیفه ای که گاهی...شاید... تشخیصش راحت هم نباشه.

ممکنه زندگی کار سختی باشه... اما مهم اینه که حواست باشه شیرین و گوارا باشه...

و مهم اینه که قدردان رنگ خوش مزه ی الهی تو زندگی باشی...

 

 

امروز یه اتفاق دلچسب باعث شد حداقل برای ثبت تاریخ هم که شده چند خطی بنویسم...

ولی بی توفیقم که فرصت نوشتن رو از دست دادم..

التماس دعای شدید...

[ دوشنبه ۱۳۹۵/۱۲/۰۲ ] [ 7:29 ] [ گمنام ]

 

دنیا دنیا حرف...

دنیا دنیا واژه های ژرف...

دنیا دنیا جمله و جمله و جمله هم

                              نمی تواند جای خالی تو را پر کند مولای من...

                                                                                    پس کی میایی آقا جان!؟

 


موضوعات مرتبط: شعر یا متن کوتاه ادبی و تلنگری، دست نوشته های حقیر
[ جمعه ۱۳۹۵/۰۵/۲۲ ] [ 5:0 ] [ گمنام ]

یکی از بازاریان  که از شاگردان مرحوم شاه آبادی[استاد اخلاق و عرفان امام خمینی] بود، نقل می کرد که ایشان، یک شب در یکی از سخنرانی هایشان، با ناراحتی اظهار داشتند:

“چرا افرادی که در اطراف ایشان هستند، حرکتی از خود در جنبه های معنوی نشان نمی دهند؟

می فرمودند :آخر، مگر شماها نمی خواهید آدم شوید؟ اگر نمی خواهید من این قدر به زحمت نیفتم”

همین فرد می گوید:

بعد از منبر، ما چند نفر خدمت ایشان رفتیم و گفتیم که آقا ما می خواهیم آدم بشویم. چه کنیم؟

✔️ایشان فرمودند: من به شما سه دستور می دهم، عمل کنید، و اگر نتیجه دیدید، آن وقت بیایید تا برنامه را ادامه دهیم.

سه دستور ایشان چنین بود:

1-مقید باشید نماز را در اول وقتش اقامه کنید. هر کجا باشید و دیدید صدای اذان بلند شد، دست از کارتان بکشید و نماز را اقامه کنید و حتی المقدور هم سعی کنید به جماعت خوانده شود.

 

2- در کاسبی تان انصاف به خرج دهید، و واقعاً  اقل منفعتی را که می توانید، همان را در نظر بگیرید . در معاملات، چشم هایتان را ببندید و بین دوست و آشنا و غریبه و شهری و غیر شهری فرق نگذارید. همان اقل منفعت در نظرتان باشد.

 

3-از نظر خمس ، گر چه می توانید برای ادای آن تا سال صبر کنید و امام معصوم علیه السلام به شما مهلت داده اند، اما شما ماه به ماه حق و حقوق الهی را ادا کنید.

 

همین فرد می افزاید: من دستورات ایشان را که از ماه رجب شنیده بودم، اجرا کردم تا به ماه رمضان رسید. قبل از ماه رمضان در بازار پاچنار می آمدم که، صدای اذان بلند شد.

 خود را به مسجد نایب رساندم و پشت سر مرحوم حجت الاسلام سید عباس آیت الله زاده مشغول نماز شدم.

در نماز دیدم که ایشان گاهی تشریف دارند و گاهی ندارند. در قرائت نیستند ولی در سجده و رکوع هستند. پس از نماز به ایشان عرض کردم: شما در حال نماز کجا تشریف داشتید؟ نبودید.

ایشان متحیر شد. تعجب کرد و فرمود که معذرت می خواهم. من از مسجد و منزل ناراحت شدم، لذا در نماز، گاهی می رفتم دنبال آن اوقات تلخی و بعد از مدتی، متوجه می شدم و بر می گشتم.

این اولین مشاهده ی من بود که در اثر دستورات آیه الله شاه آبادی برایم حاصل شده بود. در اثر دو ماه و نیم التزام من به این سه دستور، دید ما باز شد و برنامه را هم چنان ادامه دادم که مشاهدات بعدی من، دیگر قابل بیان نیست.

[آثار و برکات نماز اول وقت صفحه ۷۰]


موضوعات مرتبط: سبک زندگی، شعر یا متن کوتاه ادبی و تلنگری
[ پنجشنبه ۱۳۹۵/۰۳/۰۶ ] [ 5:0 ] [ گمنام ]

دلگیرم !!! هر چه می دوم، به گردپایتان هم نمی رسم … مسئله یک سربند و یک لباس خاکی نیست... هوای دلم از حد هشدار گذشته...



موضوعات مرتبط: شعر یا متن کوتاه ادبی و تلنگری، تصاویر
[ پنجشنبه ۱۳۹۴/۱۱/۱۵ ] [ 18:32 ] [ گمنام ]

 

 


موضوعات مرتبط: تصاویر
[ چهارشنبه ۱۳۹۴/۱۰/۲۳ ] [ 0:12 ] [ گمنام ]
[ دوشنبه ۱۳۹۴/۱۰/۱۴ ] [ 0:28 ] [ گمنام ]

-----------------------------------------------------

گفتگوی جالبی که سالها پیش دیده بودم اما خوندن دوباره ش برام شیرین و جذاب بود...

به امید روزی که همه ی مردان و زنان مسلمان تفاوت آنچه خدا میخواهد را با آنچه دلم میخواهد را بدانند و در سراشیبی های زندگی که آن ثابت می ماند و این همواره در پی نفس متغیر است عاقلانه بیاندیشند.


موضوعات مرتبط: سبک زندگی، شعر یا متن کوتاه ادبی و تلنگری، تصاویر
[ جمعه ۱۳۹۴/۰۹/۲۷ ] [ 15:0 ] [ گمنام ]

بسم الله النور

چه ساده کم کاری و غفلتمان را قسمت می نامیم.

و چه مبهم دست دست کردن هایمان، حتی به قیمت تمام عمر، تمام آخرتمان می کند تمام.

و چه منظم بی توجهی هایمان، سرنوشتمان را زیر و رو میکند و ما فقط میکشیم آه و می شویم غصه دار و می خوریم حسرت.
چه ذره ذره سهل انگاری هایمان، می کند آب سرنوشتمان.
چه نم نم حسرت می شود، اقیانوس آمالمان .
چه فوج فوج امروز و فردا کردنهایمان  می کند تباه نسلهایمان.

 

چه زوووود می شود دییییر.

آن قدر دیر که از دست هیچ کس کاری بر نمی آید.

---------------------------------------

*سعی کردم کوتاه بنویسم. اما باز بنظرم اشکالاتی داره...

** امیرالمومنین امام علی علیه السلام:‌ جوانی که اهل تن پروری بوده و در دوران سلامتی سرمایه‌ای مهیا نکرده و در اولین فرصتهای زندگی و نیرومندی، درس عبرتی نگرفته و درخشنده‌ترین دوران عمر خود را به رایگان از کف داده، آیا می‌تواند در پیری جز شکستگی و ذلت انتظاری داشته باشد.«نهج البلاغهٰ، خطبه 83»

خوشحال میشم مخاطبان گرامی متن رو به چالش بکشند و نظر بدهند عمیق...


موضوعات مرتبط: سبک زندگی، شعر یا متن کوتاه ادبی و تلنگری، دست نوشته های حقیر
برچسب‌ها: فرصت, حسرت, خطبه93 نهج البلاغه, متن کوتاه
[ سه شنبه ۱۳۹۴/۰۹/۲۴ ] [ 21:0 ] [ گمنام ]

بسم الله النور

نام نامی امیر رئفت که به میان آید نمیتوان ساکت ماند.
رئفتی که نتیجه ی رضاست و رضایی که نتیجه ی رئفت است.
اصلا لحظه ها را که علی وار زندگی کنی رضی1 میشوی و رضا2. نورالهدی3 میشوی و نور دل ملتی که جز تو کسی را ندارند و دل خوشند به آن که گاه و بی گاهی زائر حریم قدسی ات باشند.فاضل4 و صابر5 که باشی ولی6 میشوی، برای امتی که هوایت را دارند اما گاه و بی گاه هم غافلند از آنچه باید بدان وفا کنند. وافی7 و سراج8 بودنت را فراموش می کنند و دل به روزگاری می سپارند که قدرت فناءش به لقاءش می چربد. غافل از اینکه باید طاهر بود تا زکی9 ضامنت10شود. باید با طلوع آفتاب چشمها را شست و نظاره گر شمس الشموس11 شد تا مفتخر به پر باز کردن در حریمش شد و همچو کبوترانش دل به آسمان سپرد و هم دم انیس النفوس12 گشت. باید تلائلو نور غریب الغربا13 را باور داشت تا مقیم آستان رئوفش14، دل به خدا سپرد وشمیم آسمانی اش را عمیقا نفس کشید و رایحه ی رئفت را از عمق نگاهش خواند.


الهی رضاً برضائک، صبراً علی قضائک، مطیعاً(تسلیماً) لامرک، لا معبود سواک یا غیاث المستغیثین
-------------------------------------------------
1. رضی: راضی و خشنود
2. رضا: راضی به امر پروردگار
3.نورالهدی: نور هدایت کننده
4.فاضل: شایسته ترین افراد
5. صابر: صبور
6. ولی: بزرگتر و مهتر
7. وافی: با وفا
8. سراج الله: چراغ خدا
9. زکی: پاک، شریف، محترم
10. ضامن الامه: پشتیبان مردم
11. شمس الشموس: خورشید خورشیدها
12. انیس النفوس: همدم انسانها
13. غریب الغربا: غریب ترین غریبان
14. رئوف: بسیار مهربان
* همیشه با خودم فکر میکنم خدایی چقدر راضی ام به رضای خدا؟ اصلا حواسم هست که رضای خدا تو چیه؟...شاید سوال واجبی باشه برا همه مون وقتی جنبه ی تذکر و تشر به خودمونو پیدا میکنه.

**کاش میشد از دل هم طنابی بست به پنجره فولاد. گاهی شفای دل هیچ وسیله ای ندارد برای توجه و دلگرمی جز خوده خوده ضامن آهو...

*** در ادامه مطلب دعوتید به مطالعه دست نوشته ای کوتاه از دکتر چمران.

ملتمس دعا شدیدا.


ادامه مطلب با صلواتی جهت تعجیل در فرج مولایمان
موضوعات مرتبط: شعر یا متن کوتاه ادبی و تلنگری، دست نوشته های حقیر
برچسب‌ها: متن ادبی کوتاه, القاب امام رضا, ع, دکتر چمران
[ شنبه ۱۳۹۴/۰۹/۲۱ ] [ 0:0 ] [ گمنام ]

بسم الله النور


سوار تاکسی بین شهری شدم، مسیرم تهران بود.
اصلا با راننده درباره مقدار کرایه صحبتی نکردم از بابت پول هم نگران نبودم
اما وسط راه که بیابان بود، دست کردم تو جیب راست شلوارم ولی پول نبود…! جیب چپ نبود… جیب پیرهنم!
نبود که نبود … گفتم حتما تو کیفمه!
اما خبری از پول نبود…
به راننده گفتم: اگر کسی رو سوار کردی و بعد از طی یک مسیری به شما گفت که پول همراهم نیست، چیکار میکردی ؟!!
گفت: به قیافه اش نگاه می کنم!
گفتم : الان فرض کن من همان کسی باشم که این اتفاق براش افتاده…!!! یکدفعه کمی از سرعتش کم کرد و نگاهی از آینه به من انداخت
و گفت : به قیافه ات نمیاد که آدم بدی باشی ، می رسونمت … .

 


خدای من!
من مسیر زندگی ام رو با تو طی کردم به خیال اینکه توشه ای دارم
اما الان هرچه نگاه می کنم ، می بینم هیچی ندارم، خالیه خالی ام …
فقط یک آه و افسوس که مفت عمرم از دست رفت …
خدایا ما رو می رسونی؟؟؟ یا همین جا وسط این بیابان سردرگمی پیاده مون میکنی؟؟؟
الهی و ربی من لی غیرک


موضوعات مرتبط: سبک زندگی، تصاویر
برچسب‌ها: شهید آوینی, خدا, بی پولی, خدایا ما رو میرسونی
[ جمعه ۱۳۹۴/۰۹/۲۰ ] [ 15:0 ] [ گمنام ]

لینک دانلود مستند تاریخچه 16 آذر (روز دانشجو) به روایت شهید چمران

---------------------------------------------

منبع: پایگاه سایبری مرصاد (معذرت: بلاگفا اجازه نداد منبع رو به صورت لینک قرار بدم)

* در ادامه مطلب دعوتید به خوندن یکی از نوشته های شهید چمران که برای من خوندنش خیلی جالب بود.


ادامه مطلب با صلواتی جهت تعجیل در فرج مولایمان
موضوعات مرتبط: تصاویر، فایل های صوتی و صوتی-تصویری، سایر
برچسب‌ها: نوشته شهید چمران به دکتر شریعتی, 16آذر به روایت چمران, مستند روز دانشجو1332, روز دانشجو
[ دوشنبه ۱۳۹۴/۰۹/۱۶ ] [ 15:0 ] [ گمنام ]

بسم الله النور

این روزها با هر کس که صحبت می کنی دم میزند از آسان گرفتن ازدواج، بخصوص اگر پسر جوان داشته باشد و ناله و شکایت میکند از مهریه های سنگین و مخارج سنگین عروسی. این روزها همه دم می زنند از کمک به طهارت اخلاقی جامعه بخصوص اگر روحشان از آنچه می بینند و می شوند در عذاب باشد. و ناله و شکایت میکنند از نا بسامانی وضعیتی که برخی جوانان ایجاد کرده اند. این روزها همه دم از مصرف بجا و به اندازه میزنند بخصوص اگر دختر جوان داشته باشند و ناله و شکایت می کنند از جهیزیه های سنگین و گرانی اجناس. این روزها همه خوب یاد گرفته ایم منفعت لحظه ی خود و خانواده مان را ببینیم و فقط زمانی که هم سو با شرایط فعلی مان است با جامعه همراه و هم صدا شویم. این روزها شاید روزگار هم ناله و شکایت میکند از انسانهای رفاه طلب نزدیک بینِ نزدیک اندیش.

این روزها وقتی پسر خانه مان بخواهد ازدواج کند روایات آسان گرفتن مراسمات خواستگاری و عروسی و کمی مهریه را یاد میگیریم و هیچ توجهی به وظایف شرعی خود در قبال فرزندمان و در نگاه کلان هیچ توجهی به وظایف اجتماعی خود نداریم.1 و این روزها وقتی دخترمان بخواهد ازدواج کند روایات هم کفو بودن و اخلاق و اعتقادات و مهریه و نفقه و این وظیفه دختر است و این وظیفه ی پسر است و اینها را بخوبی بلدیم.

این روزها الگو گرفتنهایمان در حد اپسیلون است و ادعاهایمان در حد لالیگا.2 می گوییم مهریه ی حضرت زهرا سلام الله علیها اما نمیگوییم معرفت علی علیه السلام. علی اگر تمام دارو ندارش یک زره بود جهیزیه زهرا هم از همان یک زره تامین شد، عطر و لباسش هم از همان... زهرا اگر برای آرامش علی از جان مایه گذاشت، علی هم چنین بود... زهرا اگر حیا داشت، علی هم غیرت داشت نه تعصب بی جا. زهرا اگر چیزی از علی نمیخواست، علی هم تمام توانش را خرج می کرد3...

این روزها رفتار همه ی ما بندِ نگاه مردم است. اگر جهزیه کم باشد مردم چه می گویند!؟ اگر مراسمات ساده باشد خجالت زده میشویم در میان فامیل و همسایه ها!!؟ اگر ... اگر... اگر...

این روزها قضاوتهای نابجا را نهی از منکر نمیکنیم بلکه بال و پر میدهیم. مبادا بگویند پسرشان فلان و دخترشان بهمان... مبادا...مبادا....مبادا...

این روزها همه علامه دهریم و در مورد هر چیز مربوط و نامربوطی نظر میدهیم، سخنرانی میکنیم، و حتی بر نظراتمان اصرار میکنیم!!! این روزها نوبت امر به معروف که می رسد شاید پیش خودمان احساس برتری میکنیم و در گیر و دار گفتگوی درونی با خودمان، که اگر من بودم فلان میکردم و خدا هم نمیداند نعمتش را دست چه کسی بدهد! و غیره و غیره یادمان می رود که قصد امر به معروف داشتیم. این روزها نوبت نهی از منکر که میرسد وآه واهی در دل می گوییم و از روزگار شکایت میکنیم و شاید هم با خودمان بگوییم اینها دیگر هدایت شدنی نیستند!!! این روزها همه در حدی علامه ایم که خودِ خدا را هم قبول نداریم!!! و چپ و راست به خدا دستور میدهیم که این را بده! آن را بده! و همیشه در حال شکایتیم!! نوبت ادعا که برسد همه بلدیم از ادب و از کمالات خود بگوییم اما حتی ذره ای از آن را نشان خالق بی همتا نداده ایم. نه اینکه نشان نداده باشیم...نداریم که نشان دهیم. حتی حرف زدن با خدا را بلد نیستیم اما تا دلتان بخواهد حاجت داریم!!!

این روزها فقط میخواهیم همه چیز را طلب کنیم و مُرفَه باشیم و مفرح روزگار بگذرانیم و هر آنچه اراده کردیم در لحظه در دستانمان قرار گیرد و آخرِ آخرِ آخرش هم بخاطر روایاتی که وقتی مناسب حالمان بود حفظ بودیم و عمل میکردیم و به دیگران هم میگفتیم فرش قرمزی تا بهشت برایمان پهن کنند که بر فرازش پرواز کنیم. 4

و این روزها همه ی ما زمانی که اراده میکنیم آمادگی هر کاری را داریم و زمانی که میلی بدان نداریم بهانه مان نداشتن آمادگی ست. کافی ست میل به ازدواج داشته باشیم تا تمایل را مساوی بدانیم با آمادگی. این روزها پسرانمان خیلی بخواهد زحمت بدهند به خود، داشتن حداقل های مالی را برابر آمادگی ازدواج میدانند و هیچ نمی اندیشند به توانایی مدیریت خانواده و کنترل خشم و عواطف و سختی کشیدن های جدیدی که در خانه والدینشان حتی بدان فکر هم نمیکردند.5  این روزها دخترانمان خیلی زحمت بدهند به خود، آشپزی یاد میگیرند و سفره آرایی و خود را آماده ی ازدواج می پندارند و هیچ نمی اندیشند به مدیریت خانه و کنترل خشم و عواطف و سختی کشیدن های جدیدی که در خانه والدینشان حتی بدان فکر هم نمیکردند.

هیچ یک به همسرداری خوب به تربیت فرزند خوب به مدیریت روابط خانواده نمی اندیشند. شاید هم نمیدانند که هر دو باید بلد باشند با خانواده همسر چطور باید مواجه شوند. احترام پدر و مادر دوم خود که تا ابد محرم هستند را چگونه حفظ کنند. و حتی اُف هم نگویند و هیچ یک توجه ندارند که ما شدن اقتضاعات خودش را دارد، تفریحات خودش را دارد، مشکلات خودش را دارد و نباید انتظار داشته باشند همان منِ سابق باشند و و نباید حتی برای یک بار هم حسرت منِ سابق را بخورند.

 و این روزها همه ی ما وقتی با موضوعی مواجه می شویم تازه یادمان می افتد که باید در موردش اطلاعات داشته باشم حتی اگر مطمئن بودیم که روزی با آن موضوع باید روبرو میشویم! و حالا هم فوقش می رویم جستجویی در اینترنت می کنیم که بلکه چاره ای بیابیم.

این روزها ما را چه شده که با این همه امکانات و ادعای پیشرفت، باز هم پسران و دختران بیست و چند ساله مان چیزی کم دارند از پسران و دختران نوجوان آن روزگار!؟

 

 

-------------------------------------------

1. چرا باید خیلی از اوقات این جوانها باشند که از سختگیریهای خانواده ها دلگیرند و زندگی شان در اوج جوانی بند خواسته های راه و بی راه والدین باشد!؟ چرا خانواده ها به مباحث مادی ازدواج تفاخر میکنند نه به شخصیت و اخلاق و منش عروس یا دامادشان!؟ چرا باید کسی که به دختر یا پسر خود در امر ازدواج ساده میگیرد نگران اتهام دیگران باشد و  جامعه و عرفش او را به زحمتهای نا بجا انداخته باشد!؟

2.اپسیلون: خیلی کوچک. لالیگا: این یک اصطلاح است به مفهوم خیلی خیلی زیاد. آقایون که معمولا در مباحث فوتبالی واردن. این توضیح رو برای خانم ها می نویسم که لالیگا لیگ فوتبال اسپانیاست که تیم های معروفی مثل بارسلونا و  رئال مادرید که بازی های خوبی رو ارائه میدن جزو صدرنشینان جدول این لیگ هستن.

3.نوشتن از اسطوره ها و نوشتن از برترین خلق خدا، نه در سواد بنده می گنجد و نه در معرفتم. پس کلامم را کوتاه میکنم و فعلا همین که ادعایمان شود اپسیلون و الگو گیریهایمان حداقل اگر لالیگا نمیتواند شود به حد قابل بیان برسد کافیست.

 4.برای ورود به بهشت حتی به سرعت راه رفتن روی فرش قرمز هم رضایت نمیدهیم و خود را آنقدر خوب میدانیم که پرواز لازم می شویم... کنایه از اوج انتظارات نا بجا.

5. یکی از این مشکلات همین کارهای ساده اما سختی ست که مادران و پدران مهربان و فداکارمان در خانه انجام میدهند. وقتی شما غذای شور یا بی مزه یا کمی سوخته بخورید قدر دست پخت مادرتان را میدانید و شاید هم وقتی این موضوع برای چند ماه ادامه یابد عصبی تان کند. یا وقتی بخواهید غذای ساده ای طبخ کنید و ندانید چطور و چقدر، تازه می فهمید ... و شاید تازه خجالت بکشید از خود که این قدر بی توجه بودید... وقتی بر سر موضوع ساده ای اختلاف نظر داشته باشید و ندانید طور باید حلش کنید و نتوانید کوتاه بیاید تازه می فهمید که چه والدین بزرگ منشی داشتید که هیچ نمیگفتند و اگر هم چیزی میگفتند شما آنها را متعلق به نسل دیگری می خواندید... وقتی دوست داشته باشید به تفریحاتتان برسید و یا حتی به مطالعه ی مورد علاقه تان اما وظایفتان در زندگی مشتکر این اجازه را ندهد می فهمید که چققدددررر سخت بوده قد کشیدنتان.

 

حیا، یادش بخیر اون وختا

غیرت، یادش بخیر اون وختا

 ازدواج، یادش بخیر اون وختا

خواستگاری، یادش بخیر اون وختا

مجالس عروسی، یادش بخیر اون وختا

 


ادامه مطلب با صلواتی جهت تعجیل در فرج مولایمان
موضوعات مرتبط: سبک زندگی، تصاویر، دست نوشته های حقیر
برچسب‌ها: آمادگی ازدواج, رایات, الگو, دلنوشته
[ جمعه ۱۳۹۴/۰۹/۱۳ ] [ 15:0 ] [ گمنام ]

بسم الله النور

تا حالا شده خدا رو بخاطر اینترنت وایرلس شکر کنین؟ بخاطر گوگل، تلگرام و هزاران امکانات فضای مجازی شکر کنین؟

تا حالا شده خدا رو به خاطر خونه ای که دارین، خودرو، ماشین لباسشویی، ماکروفر یا مثلا گاز و آب و برقی که دارین شکر کنین!؟

دعوتید به مطالعه ادامه مطلب...

و در پی نوشت مطلب دعوتید به یک چالش


ادامه مطلب با صلواتی جهت تعجیل در فرج مولایمان
موضوعات مرتبط: سبک زندگی، تصاویر، دست نوشته های حقیر
برچسب‌ها: قوت غالب, رفاه طلبی, تجمل گرایی, دخل و خرج
[ جمعه ۱۳۹۴/۰۹/۰۶ ] [ 15:0 ] [ گمنام ]

بسم الله النور

 فعل مناسب برای "نقش" چیست؟
نقش بازی کردن!؟ نقش گرفتن!؟ نقش داشتن!؟
کار هر نقش چه میتواند باشد؟
پیاده سازی فیلم نامه!؟ حس گرفتن!؟ یا مسئولیت گرفتن!؟
چه کسی سوپراستار است؟
همه ما نقاشی سپید خداییم در صفحاتی کوچک به اندازه یک دنیا، به اندازه یک عمر. نقشی از نور که پیاده سازی اش فروزانش میکند یا تاریک. نقشی که ماندگار است تا ابد و نقشی که حق الزحمه ای دارد با نوشیدنی های گوارا و رودهای روان و سایه درختان زیبا...نه. بلکه حق الزحمه ای دارد به اندازه ی خودِ خودِ خدا. و این ماییم که انتخاب میکنیم نقش اول زندگی را بازی کنیم یا سیاهی لشکر روزگار شویم یا اسممان قهرمان باشد و تنها بدل کاری کنیم.
هر تولدی مساویست با گرفتن نقشی و حتی دادن نقشی، و چه لذتی دارد عمه شدن و عمو شدن و خاله و دایی شدن و چه لذتی دارد مادر شدن و پدر شدن. و چه دلی خوش تر از آن که خداوند گوشه ای از تربیت یکی از بندگانش را به تو سپرده باشد و در عمل چه مسئولیت عظیمی. مسئولیتی که باید سالها قبل ریز ریز و نم نم خود را آماده پذیرشش می کردی. مسئولیتی که به خیالت یک شبه صاحبش شده ای اما یک شبه نمیتوانی حتی فکر پذیرفتن نقش تربیت خلیفة الله را کنی...چه رسد بر دریافت نقش. رحمت ها و نعمتهایی* که شاید گاهی که بی حوصله ای جز دردسرش ندانی. و شاید گاهی که از ته دل میخندد تمام دنیایش بخوانی.

نقشی که داری را چه بخواهی و چه، نه باید به بهترین شکل ممکن ایفا کنی. خوب باید حس بگیری. انگار که بهترین سوپراستار جهان باشی و انگار که کسی جز تو را توان اجرای آن نقش نبوده. انگار که کارت را بلدی و با یک اشاره کارگردان و بازی گردان تا ته خط را میخوانی. و انگار که یک بار بیشتر نمیتوانی بازی کنی و کارگردان که کات بدهد یعنی مهلتت تمام شد و باید از همه ی دنیایت با همه ی دردسرهایش خداحافظی کنی.

و همه ی ما از همان اولِ اولِ اولَش سوپراستار زندگی خود بودیم و هستیم. این یک سریال طولانی ست. حتی بلند تر از قصه ی یانگوم و یا کیمیا. قصه ای که هر روزش را بازی باید کرد. یک بازی جدی. و گاهی باید چندین نقش را هنرنمایی کرد.دختر و مادر و عروس و خواهر و شاید حتی بیشتر. پسر و پدر و داماد و برادر و دایی و عمو و حتی شاید بیشتر. و باید بهره برد از هنری که خدا نقاشی اش را در وجود تک تک انسانها به رنگ محـــبـّــت نهاده است. اصلا محبت را که بفهمی یعنی همه را فهمیده ای. اصلا همین که به محبت خدا یقین داشته باشی، داده ها و نداده هایش را شاکری، محبت که داشته باشی با خلق خدا مهربانی چه دوست باشد و چه غریبه. محبت که داشته باشی نمیتوانی دوستی کنی با دشمنان خدا و نمیتوانی بی مهری که هیچ، حتی کم توجهی کنی به دوستان خدا. اصلا محبت که داشته باشی همه ی بود و نبودت و لحظه لحظه عمرت را فدای مهربان ترین مهربانان خواهی کرد. محبت که داشته باشی بچه ات هم صالح میشود و سالم. محبت که داشته باشی انگار گره ای در کارت نیست و نه دلت نگران است و نه خاطرت آزرده. آخر کسی که تمام عمر بر سر سفره ی خالقش نشسته بی انصافی ست نگران روزی فردایش باشد.

 

و شما مهربان ترین سوپراستار زندگی خود هستید.**

-------------------------------------------------

* رحمت=دختران و نعمت=پسران

** البته به صورت بالقوه. به فعلیت رساندنش هم بستگی به همت خودتان دارد و بس.

*** امیدوارم این یکی دیگه آش شله قلم کار نشده باشه. اینو دل نوشت. خدایا دلم نیاز به هدایتت داره-دست دلمو محکم بگیر که بلد نیست راه بره. خودت راه رفتنو یاد دلم بده خدا.(البته همین مغزم میگه کامل نیست و یازم چند نکته در یک جا آورده شده اما دل بعد از دو هفته امروزو فردا طاقت نیاورد. پس در نمایش عمومی گذاشتمش)


ادامه مطلب با صلواتی جهت تعجیل در فرج مولایمان
موضوعات مرتبط: سبک زندگی، تصاویر، دست نوشته های حقیر
برچسب‌ها: ریحانه کوچولو, سوپراستار شوید, نقش, هنر پیشه
[ شنبه ۱۳۹۴/۰۸/۳۰ ] [ 3:40 ] [ گمنام ]
[ یکشنبه ۱۳۹۴/۰۸/۲۴ ] [ 17:0 ] [ گمنام ]

مردی از کدخداى ده ﻳﮏ ﺍﻻﻍ ﺑﻪ ﻗﻴﻤﺖ ١٥ درهم خرید و ﻗﺮﺍﺭ ﺷﺪ ﮐﻪ کدخدا ﺍﻻﻍ ﺭﺍ ﺭﻭﺯ ﺑﻌﺪ ﺗﺤﻮﻳﻞ ﺑﺪﻫﺪ...
ﺍﻣﺎ ﺭﻭﺯ ﺑﻌﺪ کدخدا ﺳﺮﺍﻍ مرد ﺁﻣﺪ ﻭ ﮔﻔﺖ:«ﻣﺘﺄﺳﻔﻢ، ﺧﺒﺮ ﺑﺪﻱ ﺑﺮﺍﺕ ﺩﺍﺭﻡ. ﺍﻻﻏﻪ ﻣُﺮﺩ!»
مرد ﺟﻮﺍﺏ ﺩﺍﺩ: «ﺍﻳﺮﺍﺩﻱ ﻧﺪﺍﺭﻩ. ﻫﻤﻮﻥ ﭘﻮﻟﻢ ﺭﻭ ﭘﺲ ﺑﺪﻩ.»
کدخدا ﮔﻔﺖ: «ﻧﻤﻲﺷﻪ !ﺁﺧﻪ ﻫﻤﻪ ﭘﻮﻝ ﺭﻭ ﺧﺮﺝ ﮐﺮﺩﻡ»
ﮔﻔﺖ: «ﺑﺎﺷﻪ. ﭘﺲ ﻫﻤﻮﻥ ﺍﻻﻍ ﻣﺮﺩﻩ ﺭﻭ ﺑﻬﻢ ﺑﺪﻩ.»
کدخدا ﮔﻔﺖ: «ﻣﻲﺧﻮﺍﻱ ﺑﺎﻫﺎﺵ ﭼﻲ ﮐﺎﺭ ﮐﻨﻲ؟»
مرد ﮔﻔﺖ: «ﻣﻲﺧﻮﺍﻡ ﺑﺎﻫﺎﺵ ﻗﺮﻋﻪﮐﺸﻲ ﺑﺮﮔﺰﺍﺭ ﮐﻨﻢ.»
کدخدا ﮔﻔﺖ: «مگر میشه ﻳﻪ ﺍﻻﻍ ﻣﺮﺩﻩ ﺭﻭ ﺑﻪ ﻗﺮﻋﻪﮐﺸﻲ ﮔﺬﺍﺷﺖ!»
مرد ﮔﻔﺖ: « ﻣﻌﻠﻮﻣﻪ ﮐﻪ ﻣیشه. ﺣﺎﻻ ﺑﺒﻴﻦ. ﻓﻘﻂ ﺑﻪ ﮐﺴﻲ ﻧﻤﻲﮔﻢ ﮐﻪ ﺍﻻﻍ ﻣﺮﺩﻩ.»
ﻳﮏ ﻣﺎﻩ ﺑﻌد کدخدا مرد رو ﺩﻳﺪ ﻭ ﭘﺮﺳﻴﺪ: «ﺍﺯ ﺍﻭﻥ ﺍﻻﻍ ﻣﺮﺩﻩ ﭼﻪ ﺧﺒﺮ؟»
ﮔﻔﺖ: به ﻗﺮﻋﻪﮐﺸﻲ ﮔﺬﺍﺷﺘﻤش و اعلام کردم فقط با پرداخت ٢ درهم در قرعه کشی شرکت کنید و به قید قرعه صاحب یک الاغ شوید . به ٥٠٠ نفر ٥٠٠ ﺑﻠﻴﺖ ٢ درهمى ﻓﺮﻭﺧﺘﻢ ﻭ ٩٩٨ دﺭهم ﺳﻮﺩ ﮐﺮﺩﻡ.»
کدخدا ﭘﺮﺳﻴﺪ: «ﻫﻴﭻ ﮐﺲ ﻫﻢ ﺷﮑﺎﻳﺘﻲ ﻧﮑﺮﺩ؟»
مرد ﮔﻔﺖ: «ﻓﻘﻂ ﻫﻤﻮﻧﻲ ﮐﻪ ﺍﻻﻍ ﺭﻭ ﺑﺮﺩﻩ ﺑﻮﺩ. ﻣﻦ ﻫﻢ ٢ درهمش ﺭﻭ ﭘﺲ ﺩﺍﺩﻡ.



-----------------------------------------------------

پی نوشت:

* حتما این داستان چیزهایی رو برای شما تداعی میکنه. خوشحال میشم در مورد اونچه که براتون تداعی شده توضیحاتی بنویسید.

** متن با کمی تغییرات در الفاظ بازنشر شده است.


موضوعات مرتبط: سایر
[ سه شنبه ۱۳۹۴/۰۸/۱۹ ] [ 16:0 ] [ گمنام ]

بسم الله النور

حتما برایتان پیش آمده که بخواهید بخوابید و ساعتها در رختخواب به این سو و آنسو بچرخید و به سختی به خواب بروید. و حتما باز هم برایتان پیش آمده که آنقدر خسته کار و تلاش روزانه باشید که سرتان نرمی بالش را حس کرده یا نکرده خوابتان برده باشد. حتما برایتان پیش آمده که خوابتان بیاید اما نَبَرد. یا گاهی خوابتان ببرد بی آنکه خوابتان بیاید و قصد خواب داشته باشید.

بخواب رفته باشید، گاهی با روحی خسته و رنجور از زمانه، گاه با غصه هر آنچه بر وفق مرادتان نیست، گاه با حسرت آنچه میشد اما نشد و البته گاه با سرور و شادی، سرزندگی و انرژی برای روز بعد. و شاید فکر کرده باشید که چه چراها و چه جوابهایی میتواند در پی تمام این حسهای درک شده با حواس ظاهری باشد.

آدمی گاه بی آنکه کاری به انجام رسانده باشد خسته است. گاه بی آنکه درسی از روزگار آموخته باشد و بی آنکه درسی به زمانه داده باشد خسته است. گاه بی آنکه عشق بورزد و محبت کند و مهربانی بچشاند خسته است.

نه...

چه می گویم! بهتر است بگویم خسته نمی شود آنکه کاری به انجام رسانده حتی اگر کوهی جابجا کرده باشد؛ درسی داده یا گرفته حتی اگر به اندازه تمام کتابهای عالم باشد؛ کسی که گَرده محبت افشانده و مهربانی چشانده حتی اگر به وسعت دریا و گرمی خورشید تابان باشد.

آدمی  گاه بی آنکه فکری به ثمر رسانده باشد منتظر نتیجه است. گاه بی آنکه اندیشه و راهی داشته باشد منتقد است. گاه بی آنکه باری از دوشی برداشته باشد معترض است.

و بهتر است بگویم انتظاری که از پی عملی صحیح برخواسته باشد ثمر بخش است و نقد و نظری که از پی راهی روشن برخواسته باشد سودمند.

اصلا خواب بر اساس اختیار است یا جبر؟

مگر می شود اختیاری نباشد وقتی تمام قِران به قِران* حساب 24ساعت شبانه روزمان در دست خودمان است...! مگر می شود اختیاری نباشد وقتی کالری به کالری انرژیهای  گرفته شده و استفاه شده روزانه مان در دست خودمان ست و مگر می شود اختیاری نباشد وقتی حرف به حرف واژه هایی که به خود و دیگران در دل و در زبان جاری می کنیم و بلکه ذره ذره ی گمانمان به خداوند بسته به اندیشه خودمان است. و دیگر جواب نمی دهد مقصر خواندن زمین و زمان برای هر آنچه باید می شد اما نشد، نه تنها جواب نمی دهد که سوال هم می پرسد که تو خود زمین و زمان و زمانه ای، از چه رو مرا مقصر می پنداری در حالی که خود واقفی بر آنچه می توانستی و همت نکردی و مسیر بی خیالی را لحظه به لحظه پیمودی.

و مگر می شود دلچسب نباشد خستگی در کردن برای گام نهان در مسیری بی نهایت و کامل که بالاتر از آن را نوع بشر سراغ ندارد و بلکه بالا تر از آن اصلا وجود ندارد؟ و مگر می شود فراری شد از زیر کاری که مومن شده ای به عاقبت بخیری اش؟ و مگر قابل تصور است که راه را کج رود آدمی که کوتاه ترین مسیر را نشانش داداه اند. و چه حس دل نواز و روح انگیزی است خوابی آسوده در سایه سار حریم امن الهی.

و مگر می شود جبری نباشد وقتی میخواهی تمام عمر را به لذت و خوش گذارانی سپری کنی، اما نمیتوانی...خواب را می گویم که قهرا جبریست. و مگر می شود اجباری در کار نباشد با این تن های رنجور و کم طاقت که حتی طاقت تنهایی را هم ندارند. مگر می شود زنده ماند بی آنکه جهادی و تلاشی و کار و نشاطی از پس هر بیداری تحقق یابد. و وای به روزی که پس از بیداری توان انجام هیچ یک نباشد و فصل درو باشد.

 

تنها خوابی گواراست که امیدی به بیداری مجدد باشد و تنها خوابی خوش گوار است که با جسمی خسته از تلاش روزانه و اندیشه ای پر انرژی از قد کشیدن روح سر بر زمین گذاشته باشیم. باید نگریست بدان که چگونه به خواب ابدی میرویم... بی آن که ره توشه ای مهیا ساخته باشیم یا با کوله باری پر به سفری به بلندای بی نهایت الهی گام می نهیم. و عالم طبیعت ظرفیست که آن را بهره ای نیست جز کار و تلاش و جهاد و جهاد و جهاد... تا در آن لحظه که نه دمی می آید و نه باز دمی؛ با خیالی آسوده، بتوان روح را به پرواز درآورد.

 -----------------------------------------------------------

* مراد از بکارگیری لفظ قران به قران این است که همه ی ما حواسمان به تک تک ریال هایی که از جیب خرج میکنیم هست اما کمتر کسی حواسش به لحظه لحظه های زمان است که دیگر هیچ وقت به جیبمان باز نمیگردد و باید اندیشید کدام مهم تر و ارزشمند تر است و چطور باید بهره برد....

** نظرات شما و به چالش کشیدن متن رشد دهنده قلم نویسنده مطالب خواهد بود. مشتاق مطالعه نظرات شما مخاطبان گرامی هستم.


موضوعات مرتبط: سبک زندگی، دست نوشته های حقیر
برچسب‌ها: خواب, خستگی, روح, اختیار
[ پنجشنبه ۱۳۹۴/۰۸/۱۴ ] [ 19:0 ] [ گمنام ]

بسم الله النور 

اینجا زمین؛ ساعت به وقتِ محلیِ انسانیت آنقدر کند کار میکند که گویی خواب است. عقربه ی قطب نمای هستی همه رو به سوی عشق. عجب عشقی! گردش زمین زمانه را ورق میزند اما صدای تیک تاک عقربه های ساعت، بندِ خطاهای انسانی هر روز کند تر از دیروز است.

چه دیر میگذرد وقتی 5 دقیقه هایمان را کسی تلف کند و چه زود میگذرد وقتی50 دقیقه ها را از کسی تلف میکنیم...چه سخت میشود برنامه ریختن برای 5 دقیقه های طلایی زندگی که استاد حسابی در همین یک ربع ها 38سآل زبان آلمانی یاد میگرفتند و تمرین میکردند حتی بهتر از خود آلمانی ها زبانشان را میشناختند و چه آسان می شود وقتی 50 دقیقه ها را به تفریحات بی هدف اختصاص میدهیم. چه تلخ می شود 5 دقیقه هایی که به انتظار عزیزی مینشینیم و چه شیرین میشود 50 دقیقه هایی که به اسم 5 دقیقه دیرتر از خواب بیدار میشویم.

5 دقیقه...!

یوسف میتوانست در لحظه درنگ کند... اما نکرد. لحظه لحظه هایی که آدمی را به این سن رسانده، جدی باید گرفت. لحظه لحظه هایی را که کسی را زینب می کند و حر میکند و یزید، جدی باید گرفت.

چه تفاوتی دارد...هر چه هست می گذرد...چه دقایقمان در راه رضایت خدا باشد چه دقایقمان در این راه نباشد!!! این نیز بگذرد‌‌‌‌‌‌...!

آری؛ چه پر شور و بی خیال می گذرد 50 دقیقه های عمر در جوانی و چه مرگبار و پشیمان می گذرد 5 دقیقه ی سکرات موتمان...

زمانه ی عجیبی است که نمیشود 50 قدم با چشمان بسته راه رفت اما می شود50سال با چشمان بسته زندگی کرد. زمانه ی غریبی است که نمیشود 50دقیقه تاخیر یک دوست را تحمل کرد اما می شود 1141 سال غیبت مولا را، تحمل که نه...به راحتی آب خوردن زندگی کرد. آدمهای عجیب زمانه، غریبانه به قرب الهی می نگرند و زمانه، اعجاب انگیز آدمها را با قربتش غریبه از خویشتن ساخته.

 

وقتی من، تو ، استاد مطهری،آلبرت انیشتن،پروفسور حسابی، توماس ادیسون، زکریای رازی

و همۀ انسان های موفق و یا حتی نا موفق، در طول تاریخ

همه مان بطور مساوی "86400" ثانیه در روز فرصت داشتیم. پس...

 

راستی چه کسی میداند خمس وقتهای بلااستفاده سال را چطور و به چه کسی باید داد؟

 

--------------------------------------

پی نوشت:

-این مطلب تابستان94 (ماه مباک رمضان)نوشته شده. البته بنده همچنان مشتاق خواندن نقدها، نظرات و چالشهایی که مخاطبان گرامی وبلاگ ایجاد میکنند هستم.

- منتشر شده در هفته نامه نبض زنجان


موضوعات مرتبط: سبک زندگی، دست نوشته های حقیر
برچسب‌ها: غربت, قربت, زمانه, اندیشه
[ سه شنبه ۱۳۹۴/۰۸/۱۲ ] [ 19:0 ] [ گمنام ]

مبارزه معشوق همه ی مرد*های واقعی عالم است. مبارزه برای کسب روزی. روزیه مبارک. روزی فقط خوراک و پول نیست که سر ماه نرسیده تمام شود؛ باید برکت داشته باشد. بیدار شدن برای نماز اول وقتِ صبح یا برای نماز شب هم روزی ست. تلنگر و تذکر درونی در میان نماز برای توجه به سوی خدا هم روزی ست. نگاه محبت آمیز به صورت پدر و مادر هم روزی ست. گفتگوی صبورانه با کودکی پر از سوال هم روزی ست. یادگرفتن هایی که هدایتگرمان باشد به سوی حقیقت هم روزی ست. و بلکه سختی کشیدنها و بیمار شدنهایی که ثمره ای مثل پاک شدن گناهان داشته باشد هم روزی ست. آری اینها نشانه ی روحی لطیف و پاک است. اصلا مرد مبارزه نمی توآند روحی لطیف نداشته باشد. که اگر گروهی آن قدر مهربان نباشند که خود را فدای جامعه و هموار ساختن مسیر حق کنند، طولی نخواهد کشید که فاتحه آن جامعه را دسته جمعی باید بخوانیم. و بر سر مزار بی مهری گریه کنیم که زمان و فرصتها چه زود از دست میروند و چه کم اند قدر دان نعمات الهی در لحظه و بجا.

زندگی جریانی ست روان و خروشان. جاری شدنش عشق میخواهد و عقل. عقلی هادی و عشقی پیشران.

 این روزها همه عاشق میشوند. عاشق اهدافشان. و اهداف متناسب با شعور و امیال. هر کسی راغب چیزی ست و کسی. عشقی که عقل پشتیبانش باشد عمیق تر و دقیقتر.

این روزها همه میجنگند. برای افکارشان. و افکار متناسب با فهم و مطالعه. هر کسی راهی برگزیده است سهل یا سخت. جنگی که فهم پشتیبانش باشد سخت اما پیروز.

این روزها همه عالم شناسند! عالم پیرامونشان. و آنچه در محیط میگذرد متناسب با عمل و رفتار. هر کسی دنیایی ساخته است کوچک یا بزرگ. عالَمی که عمل پشتیانش باشد بزرگ و زیبا.

اما انگار چیزی کم است که همه راست راست راه میرویم اما در راه راست نمیرویم. انگار دیگر مرد واقعی وجود ندارد.مگر انگشت شمار. و آنچه لازمه مرد واقعی ست غیرت است و شهامت. هر کسی واقعیتی ساخته است حقیقی یا مجازی. و مردی که غیرتش پشتیبانش باشد معشوقی دارد حقیقیه حقیقی، به وسعت و ژرفای بی نهایت. معشوقی به عظمت خدا. همان که غیرت محصول عشق به اوست. و هر آنکه معشوقی چون او ندارد، فکر و فهم و شهامت و  غیرتش، مجازی، پوشالی بیش نیست. چه کم دارد، آنکه او را دارد؟ و چه چیز دارد، آنکه او را ندارد؟ انسان هنوز هم هر روز دارائی اش را در چرتکه می اندازد و اوست که هیچ گاه و هرگز در هیچ حسابی نگنجد.

 

سوره انفال آیه 74

 وَالَّذِينَ آمَنُوا وَهَاجَرُوا وَجَاهَدُوا فِي سَبِيلِ اللَّهِ وَالَّذِينَ آوَوْا وَنَصَرُوا أُولَٰئِكَ هُمُ الْمُؤْمِنُونَ حَقًّا ۚ لَهُمْ مَغْفِرَةٌ وَرِزْقٌ كَرِيمٌ


ترجمه: و کسانی که ایمان آوردند و هجرت کردند و در راه خدا جهاد نمودند و آنان که مهاجران را پناه دادند و یاری کردند، مؤمنان حقیقی فقط آنانند، برای آنان آمرزش و رزق نیکو و فراوانی است.


 

----------------------------------------

* مراد از مرد در این متن نوع بشر است نه جنس ذکور.

**اکثریت مردم زندگی میکنند. بی آنکه نیازی داشته باشند به اینکه بدانند چرا؟ (دکتر علی شریعتی)

 

----------------------------------------

همین مطلب در: شبکه اطلاع رسانی دانا

همین مطلب در: نسیم زنجان

 


موضوعات مرتبط: سبک زندگی، دست نوشته های حقیر
برچسب‌ها: زندگی, مبارزه, عشق, عقل
[ شنبه ۱۳۹۴/۰۸/۰۹ ] [ 16:45 ] [ گمنام ]

میگن تو بهشت سر کلاس استاد هی میگه خسته نباشید !
دانشجوها میگن خسته نیستیم بقیه درسو بگو دیگه . . . !

ما خیلی چیزا بلدیم. اصلا برا خودمون علامه دهریم. یه وقتایی اون قدر میدونیم که هیچ رقمه حاضر نیستیم از موضعمون  حتی یه سر سوزنی پایین بیایم. حتی شاید یه وقتایی خودمونو یه سرو گردن بالا تر از دیگران میدونیم(البته یواشکی تو دلمون) و مدام از رفتارای زشت بقیه ایراد میگیریم. حتی اگه به کسی نگیم تو دلمون شماتتش میکنیم. مثلا چی؟ مثلا اینکه میدونیم که هر کاری آدابی داره. وقتی سر سفره ایم باید با بسم ا... شروع کنیم. میدونیم باید آروم غذا بخوریم. باید خوب بجویم.بین غذا نباید آب بخوریم. و کلی می دونیم دیگه اما خب دیگههه یه وقتایی خیلی راحت و خودمونی رعایت نمیکنیم. گاهی ام به توجیهایی برا خودمون داریم که مگه ما چن سال میخوایم عمر کنیم که این قدرم به خودمون سختی بدیم! یا مگه قدیمیا از این چیزا بلد بودن! مادربزرگ من که همیشه میگفت سر سفره باید پارچ آب باشه...الانم شکر خدا سالم و سرحاله. هرچند که ته دلمون میدونیم که اینا همش الکی مثلا توجیه محسوب میشه و دلیل محکم و خوبی نیست. دیگهههه... مثلا اینکه میدونیم وقتی از کسی درسی یاد میگیریم باید احترام معلمی و شاگردی رو رعایت کنیم. میدونیم باید قبل از استاد کلاس باشیم و بعد از استاد خارج شیم. میدونیم که برا درس یاد گرفتن بریم نه برای حاضری خوردن و شیطنت کردن. میدونیم به احترام استاد باید تمام قد از جامون بلند شیم. میدونیم باید شیش دونگ حواسمون به استادو درس باشه نه به گوشی و بغل دستی مونو این حرفا. میدونیم...اما بازم توجیه میاریم...توجیهایی که حتی با اسم الکی مثلا هم برا خودمون قابل قبول نیست. یه وقتایی وقتی همه ی اینا رو یه جا جم میکنیم و به این فکر میکنیم که اگه منم یه روزی استاد شدم! اگه یه روزی پدر یا مادر شدم! اگه منم یه روزی....واااااای چه شَوَددد!!! ما که تربیت شده اون نسل اهل ادب بودیم شدیم این... پس فردا که فسقل بچه ها هم نمی خوان جواب درست و حسابی به حرفامونو سوالامون بدن چه برسه به اینکه بخوان حداقل جلورومون مودب باشن.

عاغا جان، بالاخره باید ببینیم با خودمون چند چندیم دیگه. اگه الان که الکی مثلا دانشجوییم رعایت نکنیم پس فردام که شدیم استاد نمیتونیم انتظاری از کسی داشته باشیما....اگه الان که دختر و پسر یه خونه ایم پس فردام... عاغا اصلا همه مون میدونیم که هر چی بریزی تو آش همونم باید قاشق قاشق بخوری دیگه.


موضوعات مرتبط: سبک زندگی، دست نوشته های حقیر
[ جمعه ۱۳۹۴/۰۸/۰۸ ] [ 19:0 ] [ گمنام ]

به نظر شما دشمن با هزاران کیلومتر فاصله چطور منو شما و مردم‏مان را می شناسد؟ چطور می‏تواند برای‏مان برنامه ‏ریزی کند؟ از کجا می‏داند رضایت ملت از دولت چقدر است؟ از کجا می‏داند راه نفوذ به دل‏ها و فکرهایمان چیست؟ علم دارد! افراد زیادی روزانه به پزشکان مراجعه می‏کنند، اما آیا همه ‏ی آنها سلامتی خود را  بدست می‏آورند! چه کسی ما را به خوبی می‏شناسد؟ خودمان! دوستانمان! والدینمان! مشاورمان! حتی اگر شما برای 10 سال با انسانی دیگر در تک ‏‏تک  لحظات با هم زندگی کنید، آیا او می‏تواند ادعا کند شما در درونتان چیزی ندارید که او نداند؟ آیا او شما را صفر تا صد می‏شناسد؟ بی گمان پاسخ منفی است. حلقه‏ ی گم شده این عدم شناختِ اصیل کجاست؟ چه چیزی باعث می‏شود شما همان نباشید که هستید؟ و مردم شما را همان‏گونه نشناسند که هستید؟ همه‏ ی انسان‏ها برای خود حریم خصوصی قائل هستند. افکاری دارند که مثبت یا منفی دوست ندارند اطرافیان از آن آگاه شوند حتی عزیزترین‏ها. اما کسانی هم هستند که از آن مطلعند در حالی که ما غافلیم. اگر شما عضو شبکه های اجتماعی هستید بهتر است بدانید دشمن شما را بهتر از خودتان می شناسد. بهتر است بدانید او برای تغییر شما برنامه دارد. اگر خودتان برای خودتان برنامه نداشته باشید به سادگی زیر چترش قرار خواهید گرفت.

به گذشته بیاندیشید و به حال. چه چیزهایی تغییر کرده اند؟ اجازه دهید دقیق تر بپرسم، چه چیزهایی پس از فراگیر شدن اینترنت دگرگون شده‏ است؟ احترام به والدین؟ ارتباط همسران؟ اطلاعات و فهم فرزندان؟ سرعت شکسته شدن قبح گناهان بیشتر بوده است؟ یا رواج خوبی ها؟ ممکن است بگویید از هر ابزاری برای موارد مثبت و منفی می‏توان استفاده کرد. حق با شماست. و دشمن از استفاده مثبت منو شما هم به نفع خودش بهره خواهد برد. او در نگاه کلان می‏فهمد چند درصد مردم به اعتقاداتشان پایبندند؟ میزان پایبندی چقدر است؟ پایبندی فقط در فضای زندگی اجتماعی است یا در تنهایی و خلوت نیز پابرجاست؟ می‏فهمد شما در فهم اعتقاداتتان عمیق هستید یا سطحی؟ درصدد تبلیغ و ترویج افکارتان هستید یا آن را فقط برای خود نگه داشته اید؟ می‏فهمد چقدر به بهداشت روح و روانتان اهمیت می‏دهید؛ چقدر منظمید؛ نگاهتان به گرانی‏ها چیست؛ به دولت چیست؛ به مذاکرات چیست؛ نقاط ضعف عموم مردممان کجاست؛ به چه چیزی حساسید... و... و... و... . با همین نگاه کلان به راحتی برنامه ای می‏ریزد که در جزء روی تک‏ تک ما اثر خواهد گذاشت. همه چیز نم نم اتفاق می‏افتد. آرام، آرام.

مانتوی کوتاه... کم‏ کم؛ مانتوی تنگ... کم ‏کم؛ آستین کوتاه... جلو باز... شلوار کوتاه... تنگ... ساپورت... و حتی ساپورت کوتاه... و حتی ساپورت رنگ پا!!!

نم نم اتفاق می افتد... اصلاح زنانه برای مردان... آرایش... لباس تنگ...یقه باز... و حتی ساپورت مردانه!!!

و نم نم اتاق «خ و ا ب» خانه می‏شود، «خ ی ا ب ا ن» و یا شاید «خ ی ا ب ا ن» می‏شود...!!!

شاید بگویید چرا گیر داده اید به حجاب! حق با شماست.

به تغذیه‏ ی خود بیاندیشید. نان محلی با روغن حیوانی و شیر! روغن نباتی...کم‏کم روغن مایع...کم‏کم لبنیاتی با روغن پالم!!! ما برای چه تغذیه می‏کنیم؟ برای آنکه سلامت باشیم؟ برای آنکه انرژی و توان داشته‏ باشیم؟ برای آنکه لذت ببریم؟ از چه چیزی لذت می‏بریم و به چه قیمتی؟ لذت بردن از میل کردن خوراکی‏های بسیار خوش‏مزه به بهای سلامتی!!! تا کنون حساب کرده‏ اید چند درصد درآمدتان به خورد و خوراک اختصاص می‏یابد؟ چه بخشی از آن به تغذیه‏‏ ی کاملا سالم و چه بخشی به خوراکی‏های ناسالم اختصاص می‏یابد؟چه چیزی ذاعقه ‏های ما را تغییر داده‏است؟ اسانسی که پایه‏ ی آن الکل است و کم‏کم به قوت غالب ما در انواع و اقسام خوراکی‏ها تبدیل شده‏ است؟ ما حداقل روزی هشت ساعت عرق می‏ریزیم که پول در بیاوریم که سالم زندگی کنیم! ما برای خرید مواد طبیعی بهانه‏ ی گرانی می ‏آوریم و چند برابر آن را با خرید خوراکی‏های لذت بخشه بی‏نفع و مضر برای سلامتی و حتی بعد از چند سال برای انواع و اقسام داروها خرج می‏کنیم. امروزه همه از مضرات خوراکی‏ها آگاهیم اما با آوردن استدلال بر نفع اندک...که ناچاریم....که چیز دیگری نیست...که گران است...که مطابق ذاعقه ‏مان نیست....که ... که ....که .... می‏خواهیم به همان روش قبلی ادامه دهیم...!

باز هم می‏گویید چرا گیر داده ‏اید به تغذیه! باز هم حق با شماست....

نیازهای ما و خانواده مان در چیست؟ چه کسی آن را تشخیص می‏دهد ‏خودمان! اقواممان! یا بازار...! به لوازم خانه خود نگاه کنید، چه چیزهایی دارید که سال‏هاست از آن‏ها استفاده نکرده‏ اید؟ چه چیزهایی دارید که کاربردی ندارند و فقط به آن‏ها نگاه می‏کنید و بعضی از آنها فقط کمی خانه‏ تان را زیبا‏تر کرده است؛ در دکوراسیون خانه چه چیزی ارزش است؟ دل باز بودن... شیک بودن... منظم بودن... زیبا بودن... آرامش داشتن... معیار تعیین هر کدام چیست؟ اصلا چه چیزی به ما آرامش می‏دهد؟ مقدار پولی که خرج کرده ‏ایم؟ پولی که خرج نکرده ‏ایم؟ یا پولی که «ک م ک» کرده ‏ایم؟

 

حق با شماست... به این هم نباید گیر بدهیم...! هر کسی مختار است خودش برای عمری که عرق می‏ریزد و سختی می‏کشد ارزش گذاری کند و بها دهد. هر کسی خودش مختار است در سایه اعتقاداتش برای خود معیاری برای لذت بردن و شاد بودن برگزیند. هر کسی خودش مختار است که چه چیزی را نشانه پیشرفت جامعه و حتی خانواده‏اش بداند و چه چیز را نشانه‏ ی روشن فکری. اصلا چرا هر چیز را نسبت می‏دهیم به دشمن!؟ حق با شماست. ما خودمان اینها را انتخاب کرده ‏ایم...اما چگونه... با همین فکری که همین الان عموم اشتباهاتش را می‏پذیرد. حق با شماست و حقیقت راهی‏ست که قدم در آن می‏نهید. اصلا چرا این‏قدر منفی نگری کنیم! حق با شماست... ما برای اطمینان از سلامتی جسمی در هر سنی که باشیم به طور منظم به چکاب کلی نیاز داریم. نباید از چکاب روح و روانمان هم غفلت کنیم. خودمان و زندگی‏مان را بررسی کنیم. مبادا دچار بیماری باشیم که تاخیر در تشخیص آن برای‏مان گران تمام شود و شاید حتی برگشت‏ ناپذیر...

.

.

.

راستی کسی می داند زکات فطره کسی که قوت غالبش اینترنت است چند گیگ ترافیک می شود؟

 

----------------------------------------------

این مطلب در ماه مبارک رمضان نوشته و منتشر شده است. اما به دلایلی با قدری تاخیر در این وبلاگ به سمع و نظر شما مخاطبان گرامی می رسد.


موضوعات مرتبط: سبک زندگی، دست نوشته های حقیر
برچسب‌ها: اینترنت با طعم سس, فرهنگ استفاده, تهاجم فرهنگی, مواجه با تکنولوژی
[ پنجشنبه ۱۳۹۴/۰۸/۰۷ ] [ 20:0 ] [ گمنام ]
.: Weblog Themes By Iran Skin :.

درباره وبلاگ

گفتم شبي به مهدي از تو نگاه خواهم
گفتا كه من هم از تو تــرك گناه خواهم

برای سلامتی و تعجیل در فرج آقا امام زمان(عج)لطفا 14صلوات بفرستید.
اجرکم عندالله.

emamezamaan313[at]yahoo.com

التماس دعای فرج.
امکانات وب